کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشرفتی به دست آورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گلاویز
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص فا.) دست به گریبان ، دست به یقه .
-
دستیابی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (حامص .) دست یافتن ، به دست آوردن .
-
دستی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ معر. ] (ص نسب .) = دستیج : 1 - منسوب به دست ، مربوط به دست . 2 - ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد. 3 - دستینه ، دست برنجن . دستی و پشت دستی : در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند و مراد آن است که پیش تو پشت دست ...
-
گنج افراسیاب
فرهنگ فارسی معین
(گَ جِ اَ) (اِمر.) نام گنج چهارم از گنج های خسرو پرویز که آن را از افراسیاب به دست آورد.
-
مفت خوار
فرهنگ فارسی معین
(مُ خا) (ص فا.) کسی که بی رنج و زحمت چیزی به دست می آورد.
-
مچمچه
فرهنگ فارسی معین
(مَ مَ چَ یا چِ) (اِ.) آوازی که کشتی گیر به هنگام شروع کشتی - - آنگاه که دستی به بازو می زند - - برمی آورد و سپس دست حریف را می گیرد.
-
یادآور
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (ص فا.) آن که به یاد آورد، آن چه به یاد آورد.
-
اعتوار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دست به دست دادن . 2 - به یکدیگر عطا کردن .
-
دسیسه بازی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (اِمر.) دست زدن به دسیسه های گوناگون برای دست یافتن به هدف .
-
تداول
فرهنگ فارسی معین
(تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) دست به دست شدن ، رایج شدن .
-
رسغ
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (اِ.) پیوندگاه کف دست و پا به ساق ، استخوان های خرد مچ دست و پا. ؛ ~ پا مچ پا. ؛ ~دست مچ دست . 2 - (اِمص .) سستی و فروهشتگی دست و پای ستور.
-
خمیرگیر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) کسی که در دکان نانوایی خمیر نان را به عمل آورد.
-
معاطات
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . معاطاة ] (مص م .) 1 - چیزی را دست به دست دادن . 2 - عطا کردن .
-
قپق اندازی
فرهنگ فارسی معین
(قَ پَ یاپُ. اَ) [ تر - فا. ] = قبق اندازی : (حامص .) گویی یا جامی زرین یا ظرفی پر از سکة طلا و مانند آن بر قپق نصب می کردند و سپس تیراندازان سوار چابک دست ، آن را هدف قرار می دادند و هرکس که آن نشانه را به تیر می زد و از فراز قپق به زیر می آورد، جای...
-
اساریر
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَسرار. ججِ سِرُ به معنی خط های کف دست و پیشانی ، چین و شکن روی پوست چهره و دست .