کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیزی کسی را جا انداختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیزی گشاد
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص مر.) تنبل ، کاهل ، راحت طلب .
-
جستوجو در متن
-
جاانداختن
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) (مص م .) 1 - رختخواب انداختن . 2 - استخوان جابه جا شده را در جای خود قرار دادن . 3 - از قلم انداختن ، چیزی را فراموش کردن .
-
صقع
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زدن کسی را، پا بر کسی زدن . 2 - بر خاک انداختن کسی را. 3 - رسیدن آتش آسمانی به کسی ، بیهوش کردن صاعقه کسی را.
-
ایز
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) نشان قدم ، رد پا. ؛~ کسی را گرفتن رد پای کسی را گرفتن ، کسی را پنهانی تعقیب کردن . ؛~ گم کردن الف - رد، رد پا را از بین بردن . ب - مردم را به اشتباه انداختن .
-
شکسته بند
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ) (ص فا.) کسی که استخوان های شکسته یا از جا در رفته را جا می گذارد.
-
طرح کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - دور انداختن . 2 - چیزی را به قهر نزد کسی انداختن . 3 - پی افکندن ، نقشة کاری را کشیدن .
-
پرت کردن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - دور انداختن . 2 - فکر کسی را منحرف کردن .
-
تمحل
فرهنگ فارسی معین
(تَ مَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حیله کردن . 2 - کسی را به تکلف انداختن .
-
جا
فرهنگ فارسی معین
زدن (زَ دَ) (مص م .) 1 - جنس بدلی یا نامرغوب را به جای مرغوب و اصلی به کسی دادن یا فروختن ، قالب کردن . 2 - از ترس ، نظر و تصمیم خود را عوض کردن . 3 - کسی را به جای دیگری معرفی کردن .
-
نفث
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) به دل کسی القاء کردن چیزی را. 2 - انداختن چیزی را از دهان . 3 - (مص ل .) تف کردن .
-
اعنات
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رنجانیدن ، به رنج انداختن . 2 - کسی را در کاری دشوار افکندن .
-
استهوا
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هوس کردن . 2 - (مص م .) کسی را به هوس انداختن .
-
تخلیف
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] 1 - (مص م .) سپس انداختن کسی را، واپس هشتن ، باز پس گذاشتن . 2 - (اِمص .) بازپس گذاری ، ج . تخلیفات .
-
گاییدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - انجام عمل جماع به وسیلة جنس نر. 2 - (عا.) کسی را به زحمت انداختن و کلافه کردن .