کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوشاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غفر
فرهنگ فارسی معین
(غَ فْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشاندن ، چیزی را پوشاندن . 2 - (اِمص .) چشم پوشی از گناه ، آمرزیدن .
-
اغشاء
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (مص م .)پوشاندن ، پوشانیدن .
-
تغطی
فرهنگ فارسی معین
( تَ غَ) [ ع . ] (مص م .) پوشاندن ، مستور کردن .
-
لاپوشانی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) (عا.) با حیله و زرنگی عیب یا چیز ناخوشایندی را پوشاندن .
-
تکفیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پوشاندن ، کفاره دادن . 2 - کسی را کافر و بی دین خواندن .
-
کفن
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (مص م .) پوشاندن جسد مرده با کفن .
-
ایزوگام
فرهنگ فارسی معین
(زُ) [ فر. ] (اِ.) نام تجارتی نوعی عایق آمادة ضد رطوبت جهت پوشاندن پشت بام و مانند آن ، استخر و مانند آن .
-
تلبیس
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیرنگ ساختن . 2 - پوشاندن ، حقیقت را پنهان کردن .
-
تغمد
فرهنگ فارسی معین
(تَ غَ مُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پوشاندن ، فروپوشیدن . 2 - ظرف را پر کردن .
-
چادرچاقچوری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - دارای هر دو پوشش چادر و چاقچور. 2 - (کن ) پی گیر در پوشاندن سر و روی .
-
سفت کاری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص .) انجام دادن کارهای پی سازی ، دیوارچینی و پوشاندن سقف ساختمان . مق نازک کاری .
-
طی
فرهنگ فارسی معین
(طَ یّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درنوردیدن ، پیمودن . 2 - پوشاندن ، پنهان کردن . 3 - (اِ.) ضمن ، لا، چیزی که لای چیز دیگر بپیچند.
-
کتم
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پنهان کردن ، پوشاندن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی ، اختفا. 3 - (اِ.) وسمه . 4 - شمشاد.
-
آکندن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - پر کردن ، انباشتن . 2 - توی چیزی را پُر کردن . 3 - سطح چیزی را با چیز دیگری پوشاندن . 4 - غنی کردن ، آبادان کردن . 5 - مدفون ساختن .
-
طلاکاری
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) 1 - پوشاندن سطح چیزی با لایة نازکی از طلا. 2 - تزیین نسخه های خطی با آب طلا، نقره ، شنگرف و لاجورد.