کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهنپا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پهن
فرهنگ فارسی معین
(پَ هَ) (اِ.) = پهنه : شیری که به سبب مهربانی در پستان مادر طغیان کند، پهنه .
-
پهن
فرهنگ فارسی معین
(پَ)(ص نسب .)1 - فراخ ، گشاد. 2 - عریض ، پهناور. 3 - مسطح .
-
پهن
فرهنگ فارسی معین
(پِ هِ) (اِ.) سرگین چهارپایان . ؛ ~ بار کسی نکردن کنایه از: کوچکترین ارزش و اهمیتی برای آن کس قایل نشدن .
-
پا
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - حریف در قمار و کارهای دیگر. 2 - عهده ، ذمه .
-
پا
فرهنگ فارسی معین
پی بودن (پِ. دَ) (مص ل .) مراقب بودن ، کاری را دنبال کردن .
-
پا
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) = پای : 1 - یکی از اندام های بدن از بیخ ران تا سرپنجه . 2 - واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط ، گام . 3 - بخش پایین هر چیزی . 4 - اساس ، پایه . 5 - (کن .) تاب و توان ، نیرو. ؛ این ~ آن ~ کردن (کن .) مردد بودن ، دو دل بودن . ...
-
پا به پا کردن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. کَ دَ) (مص ل .) 1 - مردد بودن . 2 - درنگ کردن .
-
پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. کَ دَ)(مص م .) 1 - وسیع کردن ، پهناور ساختن . 2 - گستردن .
-
آب پا
فرهنگ فارسی معین
(اِفا.) میرآب ، کسی که در تقسیم آب نظارت کند.
-
پنج پا
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِمر.) 1 - خرچنگ . 2 - برج چهارم از دوازده برج فلکی ، برج سرطان .
-
پا انداختن
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) (مص ل .) جاکِشی کردن ، واسطة عمل منافی عفت شدن .
-
پا دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ)(مص م .) کمک کردن ، نیرو دادن .
-
پا دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) فرصت مناسب پیش آمدن .
-
پا درمیانی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص .) مجازاً: میانجیگری و واسطه شدن جهت آشتی و یا از میان بردن اختلاف طرف های دعوا، وساطت .
-
پا زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص ل .) زیان رسانیدن ، خیانت کردن .