کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پنجدرجهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
درجه
فرهنگ فارسی معین
(دَ رَ جِ) [ ع . درجة ] (اِ.) 1 - پایه ، رتبه . 2 - نردبان . 3 - حد و اندازة چیزی . 4 - مقام ، منزلت . 5 - مرتبة نظامی . 6 - واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل . 7 - بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین ص...
-
پنج
فرهنگ فارسی معین
و شش (پَ جُ ش ِ) (اِمر.) حواس پنجگانه و جهات شش گانه .
-
پنج
فرهنگ فارسی معین
(پَ) 1 - عدد پس از چهار و پیش از شش . 2 - حواس خمسه . 3 - پنجه .
-
درجه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا. اِمر.) 1 - دارای درجه و رتبه . 2 - مدرج ، دارای تقسیمات جزیی . 3 - فردی که دارای درجة نظامی است .
-
آی
فرهنگ فارسی معین
(صت .) حرف ندا.
-
آی
فرهنگ فارسی معین
(اِصت .) 1 - کلمه ای است نشانة درد. 2 - کلمه ای است نشانة حسرت و دریغ .
-
ای
فرهنگ فارسی معین
(اِ یا اَ) [ ع - فا. ] (صت . حر.) علامت ندا است که پیش از اسم درآید: ای حسن ، ای پسر.
-
پنج پا
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِمر.) 1 - خرچنگ . 2 - برج چهارم از دوازده برج فلکی ، برج سرطان .
-
پنج پوشیده
فرهنگ فارسی معین
( ~. دِ) (اِمر.) خمسة محتجبه است و آن پنج علم است : اول کیمیا، دوم لیمیا، سوم سیمیا، چهارم ریمیا، پنجم هیمیا.
-
پنج تن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (اِمر.) پنج تن آل عبا، خمسه آل عبا، خمسة طیبه : مراد محمد رسول الله (ص )، علی (ع )، فاطمه (س )، حسن (ع )، حسین (ع ) است .
-
پنج سیری
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِمر.) 1 - وزنه ای معادل 375 گرم . 2 - مقدار عرقی که در یک بطری می ریختند.
-
پنج شاخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) پنج انگشت .
-
پنج نوبت
فرهنگ فارسی معین
(پَ. نُ بَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - پنج بار نواختن کوس یا دهل و نقاره در مدت شبانه روز بر در سرای سلاطین . 2 - پنج وقت نماز.
-
پنج نوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) معجونی که در قدیم پزشکان از پنج داروی مقوی می ساختند.
-
پنج نوبت زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) اظهار جاه و سلطنت کردن .