کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پس آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پس فردا
فرهنگ فارسی معین
( ~. فَ) (ق مر.) یک روز بعد از فردا.
-
پس کوچه
فرهنگ فارسی معین
( ~. چِ) (اِ.) کوچه فرعی .
-
پس کوهه
فرهنگ فارسی معین
(پَ کُ هِ) (اِمر.) 1 - قسمت عقب زین ، مؤخر. 2 - قیقب ؛ مق . پیشکوهه ، قربوس .
-
پس گردنی
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ دَ) (اِمر.) زدن با کف دست به پشت گردن کسی .
-
پس لرزه
فرهنگ فارسی معین
(پَ. لَ زِ) (اِ.) لرزه های بعدی و معمولاً خفیف تری که پس از یک زمین لرزه روی می دهد.
-
پس مانده
فرهنگ فارسی معین
(پَ. دِ) (ص مف .) 1 - عقب مانده ، به دنبال مانده . 2 - باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی ، ته مانده . 3 - بقیة هر چیزی .
-
پس نماز
فرهنگ فارسی معین
(پَ. نَ)(اِ.)آن که پشت امام نمازگزارد، مأموم . مق پیش نماز.
-
پس وازنک
فرهنگ فارسی معین
(پَ زَ نَ) (اِمر.) بازگشت مرض ، رجعت بیماری ، پس افتادگی ، عود، نکس .
-
از پس کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ. ک دَ)(مص ل .) پشت - سر نهادن .
-
پس سر نمودن
فرهنگ فارسی معین
(پَ س ِ سَ. نِ دَ) (مص م .) 1 - کنایه از: روی برگردانیدن از شرم و خجالت . 2 - مزاحمی را از سر خود واکردن .
-
پس گوش افکندن
فرهنگ فارسی معین
(پَ س ِ اَ کَ دَ) (مص م .) فراموش کردن .
-
پس انداز کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) ذخیره کردن ، صرفه جویی کردن .
-
پس نشینی کردن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. نَ. کَ دَ) (مص ل .) عقب نشینی کردن .
-
لیس پس لیس
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) نوعی بازی که در آن بازیکنان در پشت خط معینی می ایستند، یکی سکه یا شیئی دیگر را به جلو پرتاب می کند و دیگران می کوشند شی ء خود را هرچه نزدیک تر به آن پرتاب کنند تا برنده شوند.
-
جستوجو در متن
-
ماء
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) آب ، آب آشامیدنی . ج . میاه ، امواه .