کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرواری کردن و ذبح کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ذبح
فرهنگ فارسی معین
(ذِ بْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدنِ سرِ گاو و گوسفند و مانند آن ، بِسمل کردن . 2 - خفه کردن ، خبه کردن . 3 - پاره کردن . 4 - (ص .) ذبح شده ، سر بریده .
-
بسمل کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ذبح کردن .
-
بسمل
فرهنگ فارسی معین
(بِ مِ) [ ع . بسم الله ] (ص .) 1 - حیوان سر بریده و ذبح کرده . ضح - وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن «بسم الله الرحمن الرحیم » گویند. 2 - صاحب حلم ، بردبار.
-
داغان کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) 1 - متفرق کردن ، پریشان ساختن . 2 - خرد کردن . ؛درب و ~ خرد و پریشان کردن .
-
ساز کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) 1 - (مص م .) آماده کردن ، مهیا کردن . 2 - آفریدن ، بوجود آوردن . 3 - (مص ل .) قصد کردن و عزم کردن .
-
ماست مالی کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (حامص .) رفع و رجوع کردن ، لاپوشی کردن .
-
اوراق کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) 1 - ورق ورق کردن ، اجزای چیزی را از هم جدا کردن . 2 - با ضربه از پای درآوردن ، ناقص کردن . 3 - روحاً و جسماً ذلیل و ناتوان کردن .
-
ابطال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - باطل کردن ، لغو کردن ، بیهوده کردن ، ناچیز کردن . 2 - دروغ و باطل گفتن .
-
اطابه
فرهنگ فارسی معین
(اِ بِ یا بَ) [ ع . اطابة ] (مص م .) 1 - پاک کردن . 2 - خوشبوی کردن . 3 - حلال و پاکیزه کردن . 4 - خوشمزه کردن طعام .
-
علم کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - برپا کردن ، برافراشتن . 2 - آماده کردن ، تهیه کردن . 3 - از سر و ته لباس زدن .
-
پدید آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ دَ) (مص م .) 1 - ایجاد کردن ، پیدا کردن . 2 - ممتاز و مشخص کردن .
-
پی کردن
فرهنگ فارسی معین
(پِ. کَ دَ) (مص م .) رگ و پی پا را قطع کردن ، عاجز کردن .
-
تخلیص
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رها کردن . 2 - خلاصه و مختصر کردن . 3 - خالص کردن .
-
تطاول
فرهنگ فارسی معین
(تَ وُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گردنکشی کردن . 2 - دست درازی کردن و تعدی کردن .
-
جدل کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - جنگ کردن . 2 - بحث و گفتگو کردن .