کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پذیرش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پذیرش
فرهنگ فارسی معین
(پَ رِ) (اِمص .) 1 - فرمانبرداری . 2 - قبول . 3 - به رسمیت شناخته شدن نمایندة یک دولت نزد دولتی دیگر.
-
جستوجو در متن
-
قبولی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (حامص .) پذیرش .
-
وادار
فرهنگ فارسی معین
(ص .) ناگزیر به انجام کاری یا پذیرش چیزی .
-
پذرفتکاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) 1 - پذیرش . 2 - فرمانبرداری . 3 - اقرار، اعتراف .
-
آگرمان
فرهنگ فارسی معین
(گْ رِ) [ فر. ] (اِ.) موافقت دولتی با سفارت شخصی از طرف دولت دیگر،پذیرش .
-
استقبال کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - پیشواز رفتن . 2 - پذیرفتن ، پذیرش .
-
بدعت
فرهنگ فارسی معین
(بِ عَ) [ ع . بدعة ] ( اِ.) نوآوری ، به ویژه رسم یا آیین تازه ای که مورد پذیرش قرار نگرفته یا مخالف سنت پذیرفته شده باشد.
-
پروژسترون
فرهنگ فارسی معین
(پُ رُ ژِ تِ رُ) [ فر. ] (اِ.) هورمونی که در تخمدان ، غدة فوق کلیوی و جفت ساخته می شود و رحم را برای پذیرش تخم آماده می کند.
-
جامع الشرایط
فرهنگ فارسی معین
(مِ عُ شَّ یِ) [ ع . ] (ص مر.) دارای شرایط کافی برای انجام کاری یا پذیرش مسئولیتی یا داشتن مقامی .
-
قبول
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پذیرفتن . 2 - (اِ مص .) پذیرایی ، پذیرش .
-
قبولاندن
فرهنگ فارسی معین
(قَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) = قبولانیدن : مورد قبول قرار دادن ، مورد پذیرش قرار دادن .
-
متحجر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ حَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سنگ شده ، سخت گشته . 2 - در فارسی به کسی گویند که حاضر به درک و پذیرش نوآوری ها نیست .
-
متقاعد
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قانع . 2 - بازنشسته . 3 - آمادة پذیرش .
-
تلقی
فرهنگ فارسی معین
(تَ لَ قِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آموختن . 2 - ملاقات کردن ، برخورد کردن . 3 - (اِمص .) فراگیری ، آموزشی . 4 - دیدار، برخوردن ، پذیرش .