کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پدید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پدید
فرهنگ فارسی معین
(پَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - پیدا، روشن ، نمایان . 2 - برگزیده ، مستثنی .
-
واژههای مشابه
-
پدید آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ دَ) (مص ل .) 1 - آشکار گشتن . 2 - بوجود آمدن . 3 - معلوم شدن .
-
پدید آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ دَ) (مص م .) 1 - ایجاد کردن ، پیدا کردن . 2 - ممتاز و مشخص کردن .
-
جستوجو در متن
-
فرا دید
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ق مر.) پدید، هویدا.
-
خاستگاه
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.)جایی که چیزی ازآن برمی خیزد یا در آن پدید می آید، منشأ، منبع .
-
خاسته
فرهنگ فارسی معین
(تِ) (ص مف .) 1 - بلند شده . 2 - پدید آمده .
-
گرمایش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . یِ) (اِ.) عمل یا فرآیند پدید آوردن گرما.
-
مرگبار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ انگ . ] (ص .) پدید آورندة مرگ ، معمولاً برای عده ای زیاد.
-
بردمیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ دَ) (مص ل .) 1 - دمیدن . 2 - طلوع کردن . 3 - پدید شدن .
-
بردمیده
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ دِ) (ص مف .) 1 - دمیده . 2 - طلوع کرده . 3 - پدید شده .
-
جدری
فرهنگ فارسی معین
(جُ دَ) [ ع . ] (اِ.) آبله ، نوعی آبله که بر پاهای کودکان پدید آید، چیچک .
-
سبزخط
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) موهایی که تازه بر روی و پشت لب نوجوانان پدید آید.
-
سیلابکند
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ) [ ع - فا. ] (اِ.) کنده ها و شکاف هایی که به سبب سیلاب در روی زمین پدید آید.