کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاکی
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) وضع یا کیفیت پاک بودن .
-
جستوجو در متن
-
قدس
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِمص .) پاکی .
-
پاکیزگی
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (حامص .) پاکی ، طهارت ، نظافت .
-
استبراء
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) برائت جُستن ، پاکی خواستن .
-
خلوص
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پاکی ، بی آلایشی . 2 - یکدلی .
-
جانماز
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِمر.) فرشی کوچک که بر کف اتاق یا زمین گسترند و روی آن نماز گزارند، سجاده . ؛ ~ آب کشیدن تظاهر به پاکی و تقدس کردن .
-
طهر
فرهنگ فارسی معین
(طُ هْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پاک شدن . 2 - پاک شدن زن از حیض . 3 - (اِمص .) پاکی .
-
استطابه
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ بِ یا بَ) [ ع . استطابة ] (مص م . ) 1 - پاکیزگی خواستن ، پاکی جستن . 2 - پاک یافتن ، پاکیزه دانستن .
-
طهارت
فرهنگ فارسی معین
(طَ رَ) [ ع . طهارة ] 1 - (مص ل .) پاک گردیدن . 2 - غسل کردن ، وضو گرفتن . 3 - (اِ مص .) پاکی .
-
مزکی
فرهنگ فارسی معین
(مُ زَ کّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پاک کننده ، پاکیزه کننده . 2 - معرف ، شناساننده . 3 - آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسایی توصیف کند.
-
تسبیح
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خدا را به پاکی یاد کردن . 2 - سبحان الله گفتن . 3 - (اِ.) در فارسی دانه های به رشته کشیده شده ای که هنگام ذکر و دعا در دست گیرند.
-
برائت
فرهنگ فارسی معین
(بَ ئَ) [ ع . براءة ] 1 - (مص ل .)پاک شدن از عیب و تهمت ، تبرئه شدن . 2 - خلاص شدن از قرض و دین ، رها شدن . 3 - ( اِ.) اجازه . 4 - حواله . 5 - (اِمص .) رهایی ، خلاصی . 6 - بیزاری ، دوری . 7 - پاکی .
-
سبحات
فرهنگ فارسی معین
(سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ سبحه . 2 - انوار الهی ، جلال و عظمت خدای تعالی . (?(سبحان (سُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پاکیزه کردن . 2 - به پاکی یاد کردن خداوند. ؛ ~ الله الف - خداوند پاک و منزه از عیب و نقص است . ب - کلمه ای است از برای شگفتی و تعجب .
-
آب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) مایعی است شفاف ، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن ؛ o 2 H ، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب ، آتش ، باد، خاک » محسوب می شده . معانی کنایی آب : 1 - آبرو. 2 - جلا، درخشندگی . 3 - رونق . 4 - اشک . 5 - عرق . 6 - نازکی . ...