کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وکيل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
وکیل
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مباشر، کارگزار. 2 - کسی که شخص انجام کارهای خود را به او واگذار می کند. 3 - نمایندة مجلس که از طرف مردم انتخاب شود. ج . وکلاء.
-
وکیل در
فرهنگ فارسی معین
( ~ دَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کسی که واسطة میان امرا و سلاطین بوده و تقاضای مردم را به آنان می رسانیده .
-
جستوجو در متن
-
موکل
فرهنگ فارسی معین
(مُ وَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) وکیل کننده ، کسی که برای خود وکیل تعیین می کند.
-
وکلا
فرهنگ فارسی معین
(وُ کَ) [ ع . ] جِ وکیل .
-
توکیل
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (مص م .) کسی را وکیل خود کردن .
-
اوصیاء
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وصی ؛ وکیل ها.
-
نواب
فرهنگ فارسی معین
(نُ وّ) [ ع . ] (اِ.) ج . نائب ؛ وکیل ها، گماشتگان .
-
وکالت
فرهنگ فارسی معین
(وَ لَ) [ ع . وکالة ] (اِمص .) وکیلی ، وکیل کردن .
-
امین
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - امانتدار، معتمد. 2 - وکیل ، مباشر. 3 - مدیر. 4 - مرشد، مرد کامل .
-
توکل
فرهنگ فارسی معین
(تَ وَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به دیگری اعتماد کردن . 2 - کار خود را به خدا واگذاشتن . 3 - واگذاشتن کار به وکیل .
-
محامی
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حمایت کننده ، دفاع کننده . 2 - وکیل دادگستری .
-
زبانی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . جِ. زبنی یا زبنیة ، از زبن به معنی رفع و برداشتن ؛ در فارسی مفرد گیرند ] (اِ.) وکیل دوزخ ، موکل آتش ؛ ج . زبانیان .
-
نماینده
فرهنگ فارسی معین
(نُ یا نَ یَ دِ) (ص فا.) 1 - نشان دهنده . 2 - وکیل مردم در مجلس . 3 - کسی که از طرف کس دیگر برای مذاکره در امری یا انجام کاری معین شده باشد.