کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وُرّ و وُرّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ور
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] (اِ.) 1 - بغل ، پهلو. 2 - سینه . 3 - کمر.
-
ور
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) گرمی ، حرارت .
-
ور
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (اِ.) تخته ای که در مکتب های قدیم معلمان روی آن به شاگردان تعلیم می دادند، سبق .
-
بهره ور
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) (ص مر.)1 - بهره بر. 2 - بهره - دار، بافایده . 3 - سودبرنده . 4 - کامیاب .
-
پیله ور
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ)(اِمر.)1 - دست فروش ، دوره گر د. 2 - عطار، پزشک .
-
جوشن ور
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) [ ع - فا. ] (اِ. ص .) جوشن دار، دارای جوشن .
-
شعله ور
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) چیزی که آتش در آن گرفته باشد، مشتعل .
-
طاعت ور
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)فرمانبردار.
-
طالع ور
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ) [ ع - فا. ] (ص مر.)خوشبخت .
-
ور آمدن
فرهنگ فارسی معین
(وَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - (عا.) کنده شدن ، جدا شدن . 2 - آماده شدن خمیر برای پخت نان . 3 - برآمدن ، مقابله کردن . 4 - چاق شدن .
-
ور افتادن
فرهنگ فارسی معین
(وَ. اُ دَ) (مص ل .) (عا.) از مد افتادن ، منسوخ شدن .
-
ور رفتن
فرهنگ فارسی معین
(وَ. رَ تَ) (مص ل .) بازی بازی کردن ، با چیزی خود را مشغول کردن .
-
ور زدن
فرهنگ فارسی معین
(وِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) پرحرفی کردن ، وراجی کردن .
-
یک ور
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) (ق مر.) (عا.) 1 - یک سو، یک طرف . 2 - کج ، متمایل .
-
ترگل ور گل
فرهنگ فارسی معین
(تَ گُ وَ گُ) (ص مر.) سرزنده ، شاداب ، با طراوت ، زیبا، آراسته .