کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَ مُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
و
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ق .) خاصه ، مخصوصاً.
-
و
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (حر.) در آغاز لفظ جلاله (= الله) برای قسم به کار رود.
-
و
فرهنگ فارسی معین
(واو معدوله ) از نظر دستوری واوی است که در عهد ما نوشته می شود ولی خوانده نمی شود: خواب ، خواهش ،خویش ، خویشتن . اما در زمان قدیم آ ن را تلفظ می کردند و چون در هنگام تلفظ از ضمه به فتحه عدول می کردند آن را واو معدوله نامیده اند. لازم به توضیح است که ...
-
و
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] (حر رب ، عطف ) حرف عطف است و آن دو کلمه یا دو جمله را به هم پیوند دهد و آن به معانی ذیل آید: 1 - (معیت و مصاحبت ) با. 2 - (حالیه ) حال آن که ، در صورتی که . 3 - با آن که با وجودی که .
-
و
فرهنگ فارسی معین
(حر.) سی امین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 6 می باشد.
-
و
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (حر. اض .) مقابله را رساند، مقابل ، برابر.
-
آمد و رفت
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ رَ) (مص مر.) مراوده ، ایاب و ذهاب ، تردد.
-
ابر و باد
فرهنگ فارسی معین
(اَ رُ) (اِمر.) 1 - نوعی کاغذ که به شکل خاصی رنگ آمیزی می شود و برای زمینة خوشنویسی در خط مورد استفاده قرار می گیرد. 2 - نوعی موزاییک خاص دورة قاجار که به رنگ سفید و آبی ساخته می شد.
-
آب و رنگ
فرهنگ فارسی معین
(بُ رَ) 1 - (اِمر.) پرده ای که با آب و رنگ نقاشی شده باشد. 2 - (ص مر.) (کن .) شادابی چهره .
-
آب و گل
فرهنگ فارسی معین
(بُ گِ) (اِمر.) 1 - بنا، ساختمان . 2 - زمین ، ملک . ؛ از ~ درآمدن کنایه از: به سن رشد و بلوغ رسیدن .
-
آب و هوا
فرهنگ فارسی معین
(بُ هَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) مجموع آثار جوّی اعم از سرماو گرما در یک شهر یا ناحیه .
-
آخ و اوخ
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) کلمه ای است حاکی از نالة بیمار و مانند آن .
-
آس و پاس
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (ص .) (عا.) لات و لوت ، مفلس ، بینوا.
-
آسمان و ریسمان
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ ) (اِمر.) حرف های بی سر و ته ، سخن های بی فایده .
-
آش و لاش شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ شُ دَ) (مص ل .) 1 - از هم پاشیدن . 2 - عفونی شدن زخم .