کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وضو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وضو
فرهنگ فارسی معین
(وُ) [ ع . وضوء ] (مص ل .) آبدست ؛ عمل شستن صورت و دست ها به طرز مقرر شرع پیش از نماز، دست نماز.
-
جستوجو در متن
-
دست نماز
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ) (اِمر.) وضو.
-
توضؤ
فرهنگ فارسی معین
(تَ وَ ضُّ) [ ع . ] (مص ل .) وضو گرفتن .
-
متوضا
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ وَ ضّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای وضو گرفتن . 2 - مستراح ، مبال .
-
مسح
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاک کردن .2 - کشیدن دست تر به فرق سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن .
-
آب دست
فرهنگ فارسی معین
(دَ)(اِمر.) 1 - آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند. 2 - وضو. ؛ ~ به ~خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن .
-
تخلیل
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خلال کردن دندان . 2 - داخل هم کردن انگشتان دست هنگام وضو گرفتن برای رسیدن آب لای انگشتان .
-
طهارت
فرهنگ فارسی معین
(طَ رَ) [ ع . طهارة ] 1 - (مص ل .) پاک گردیدن . 2 - غسل کردن ، وضو گرفتن . 3 - (اِ مص .) پاکی .
-
تیمم
فرهنگ فارسی معین
(تَ یَ مُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از روی قصد و عمد کاری کردن . 2 - به جای وضو، در هنگام نبودن آب یا بیماری ، از خاک استفاده کردن ، به این صورت که دست ها را بر خاکی که آلوده نباشد می زنند و بعد آن را به صورت و پشت دست ها می کشند.
-
مهراس
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هاونی است که با آن گندم و مانند آن می کوبند. 2 - سنگی که درون آن را خالی کرده باشند و در آن چیز گذارند یا آب ریزند و بدان وضو گیرند. 3 - شتر پر زور و بارکش سخت خور.
-
مبطون
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کسی که به درد شکم مبتلی شود. 2 - مبتلی به اسهال مزمن . 3 - کسی که همواره از او باد و غایط خارج شود و به اندازة یک نماز فرصت و مهلت نداشته باشد، چنین شخص باید برای هر نماز یک وضو بگیرد.
-
احداث
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ حدث . 1 - نوها، تازه ها، هر چیز تازه و نو پدید آمده . 2 - جوانان . 3 - نوعی حقوق دیوانی (در عهد صفویه ). ؛ ~ اربعه : حدث های چهارگانه : قتل ، ازالة بکارت ، شکستن دندان و کور کردن . ~ دهر: بلاهای روزگار، پیشامدهای دوران . ...