کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وضع کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وضع کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ایجاد نمودن ، برقرار کردن .
-
جستوجو در متن
-
قیزه
فرهنگ فارسی معین
(قَ یا ق ) [ هند. ] (اِ.) لنکوته . ؛ ~ کردن اسب بستن اسب به وضع خاص .
-
گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
(گُ تَ) 1 - (مص م .) نهادن ، قرار دادن . 2 - عبور دادن ، گذرانیدن . 3 - سپری کردن . 4 - (مص ل .) عبور کردن . 5 - اجازه دادن ، مهلت دادن . 6 - واگذاشتن ، تسلیم کردن . 7 - وضع کردن ، تأسیس کردن . - به جا گذاشتن ، باقی گذاشتن . 9 - ترک کردن ، رها کردن ....
-
زیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ق .) 1 - پایین . 2 - صدای نازک . ؛~ بار رفتن کار یا وضع سختی را پذیرفتن . ؛~ پا گذاشتن بی اعتنایی کردن ، اهمیت ندادن . ؛ ~ چیزی را زدن آن را انکار کردن . ؛~سیبلی رد کردن نادیده گرفتن .
-
اوضاع
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وضع . 1 - هیئت ها، شکل ها. 2 - احوال . ؛~ کسی را بی ریخت کردن آرامش کسی را به هم زدن ، وضع کسی را به هم ریختن . ؛~ و احوال چگونگی کارها، کیفیت چیزی یا جایی .
-
معاینه
فرهنگ فارسی معین
(مُ یَ نَ یا یِ نِ) [ ع . معاینة ] 1 - (مص م .) با چشم دیدن . 2 - بررسی و دقت کردن در وضع مریض .
-
گشادبازی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) وضع یا عمل نسنجیده و همراه با بی احتیاطی ، به ویژه بی حساب و کتاب خرج کردن و حساب دخل و خرج و سود و زیان خود را نداشتن .
-
اصطلاح
فرهنگ فارسی معین
(اِ طِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سازش کردن ، صلح کردن . 2 - (اِ.) واژه ای که به علت کثرت استعمال عمومی ، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل می شود. 3 - لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند. ج . اصطلاحات .
-
نظر
فرهنگ فارسی معین
(نَ ظَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگاه کردن ، نگریستن ، 2 - به نظر آوردن . 3 - مورد توجه قرار دادن چیزی را به جهت دفع چشم زخم . 4 - (اِمص .) نگاه ، نگرش . 5 - (اِ.) فکر، اندیشه ، رأی . 6 - جهت ، جنبه . 7 - وضع دو ستاره نسبت به یکدیگر (نجوم ).
-
نان
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - قطعه ای از آرد خمیر کرده و بر آتش پخته که آن را می خورند. 2 - غذا. 3 - روزی ، رزق . ؛~ فانتزی هر یک از ناهای غیرسنتی . ؛~ باگت نان باریک و استوانه ای از آرد سفید که غیرسنتی است . ؛ ~ به نرخ روز خوردن (کن .) فرصت طلب و بی مسلک بودن...
-
آب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) مایعی است شفاف ، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن ؛ o 2 H ، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب ، آتش ، باد، خاک » محسوب می شده . معانی کنایی آب : 1 - آبرو. 2 - جلا، درخشندگی . 3 - رونق . 4 - اشک . 5 - عرق . 6 - نازکی . ...
-
استخوان
فرهنگ فارسی معین
(اُ تُ خا) [ په . ] (اِ.) 1 - مادة سختی است که در ساختمان بدن مهره داران به کار رفته است و محل اتکای عضلات و مخاط ها ودیگر قسمت های نرم بدن است .استخوان های بدن انسان و دیگر استخوان داران به دو دستة دراز و پهن تقسیم می شوند. در وسط استخوان مادة نرمی...