کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وصل
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیوستن ، به هم رسیدن . 2 - (مص م .) پیوند کردن ، پیوند دادن .
-
وصل
فرهنگ فارسی معین
(وُ یا وِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد. 2 - فراهم آمدنگاه دو استخوان ، محل اتصال دو استخوان ؛ ج . اوصال .
-
واژههای همآوا
-
وسل
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (مص ل .) دست به دامن شدن ، توسّل جُستن .
-
جستوجو در متن
-
کلوا
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِ.) رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر.
-
اوصال
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اُ) [ ع . ] جِ وصل ؛ پیوندها، بندها.
-
لولا
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (اِ.) قطعه ای فلزی که در یا پنجره را به چهارچوبه وصل کند.
-
سنجاق قفلی
فرهنگ فارسی معین
(سَ نْ. قُ) [ تر. ] (اِمر.) قطعه ای مفتول خمیده و نوک تیز که به یک سر آن قلابی وصل شده و سر دیگر در داخل آن بسته می شود و برای وصل کردن یا بستن چیزی به چیز دیگر به کار می رود.
-
شیر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ابزاری فلزی که به لوله های گاز یا آب برای باز یا بستن آن وصل می کنند. ؛ ~فلکه شیر قطع و وصل یا تنظیم جریان سیال با دستة دایره ای شکل .
-
ایصال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (مص م .) 1 - پیوند دادن ، وصل کردن . 2 - رسانیدن .
-
مضیق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای تنگ ، تنگنا. 2 - تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند.
-
اتصال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به هم وصل شدن ، پیوستن . 2 - (اِمص .) پیوستگی .
-
پل
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ په . ] ( اِ.) آن چه که دو قسمت جدا از هم را به یکدیگر وصل کند. ؛ ~ خر بگیری کنایه از: معبری که به آسانی نتوان از آن گذشت .
-
پیوسته
فرهنگ فارسی معین
(پِ وَ تَ یا تِ ) 1 - (ص مف .) وصل شده ، به هم بسته . 2 - مقرب ، ندیم . 3 - (ق .) همیشه ، مدام .