کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وزارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وزارت
فرهنگ فارسی معین
(وِ رَ) [ ع . وزارة ] (اِمص .) وزیری ، شغل و مقام وزیر.
-
جستوجو در متن
-
بهداری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) وزارت یا اداره ای که عهده دار رسیدگی به امور بهداشت و سلامتی مردم است .
-
صدارت
فرهنگ فارسی معین
(ص رَ) [ ع . صدارة ] 1 - (اِمص .) وزارت . 2 - نخست وزیری .
-
اعتبارنامه
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که اعضای انجمن نظار امضا کنند و وکالت کسی را به اطلاع وزارت کشور و مجلس برسانند.
-
بخشدار
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص فا. اِ.) کسی که از جانب وزارت کشور امور یک بخش را تحت نظر فرماندار ادراه کند.
-
جنگل بانی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) 1 - شغل و عمل جنگل بان .2 - اداره ای از شعب وزارت کشاورزی که مراقبت از جنگل ها را به عهده دارد.
-
ذی حساب
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِمر.)1 - صاحب حساب . 2 - نمایندة وزارت دارایی در یک مؤسسة دولتی .
-
شهربانی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص . اِمر.) اداره ای که وظیفة آن حفظ امنیت شهر و استقرار نظم و تعقیب بزهکاران است و آن تابع وزارت کشور است ، نظمیه .
-
فرماندار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) 1 - حاکم . 2 - مأموری که از طرف وزارت کشور ادارة امور شهر را به عهده دارد.
-
کاردانی
فرهنگ فارسی معین
1 - (حامص .) دانندگی کار، شناسندگی کار. 2 - اطلاع ، بصیرت . 3 - (اِ.) وزارت . 4 - دورة تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم .
-
داخله
فرهنگ فارسی معین
(خِ لِ یا لَ) [ ع . داخلة ] 1 - (اِفا.) مؤنث داخل ، مق خارجه . 2 - (اِ.) درون ، اندرون . 3 - درون یک کشور یا ناحیه . ؛وزارت ~وزا ر ت کشور.
-
زر
فرهنگ فارسی معین
جعفری (زَ رِ جَ فَ) (اِ. ص .) 1 - زر خالص . 2 - زر منسوب به جعفر برمکی که پس از رسیدن به وزارت دستور داد تا سکه ها را از زر خالص بزنند.
-
شهرداری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) 1 - (حامص .) عمل و شغل شهردار. 2 - (اِمر.) اداره ای از توابع وزارت کشور که در هر شهر برای پاکیزه نگاه داشتن خیابان ها و کوچه ها و پارک ها و تأمین روشنایی و تقسیم آب و احداث پارک ها و خیابان ها تحت نظر انجمن شهرو شهردار به اجرای وظیفة خود می پر...