کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واقع شده در پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نسر واقع
فرهنگ فارسی معین
( ~. قِ) [ ع . ] (اِمر.)یکی از ستاره های قدر اول صورت فلکی چنگ رومی (شلیاق ) .
-
واقع گرایی
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) [ ع - فا. ] (اِمص .) 1 - گرایش و توجه به واقعیت ها و پرهیز از خیال بافی . 2 - وفاداری به طبیعت یا زندگی واقعی و بیان دقیق آن بدون خیال پردازی . نک رئالیسم .
-
جستوجو در متن
-
گم شده
فرهنگ فارسی معین
(گُ. شُ دِ) (ص .) واقع در جایی نامعلوم یا فراموش شده .
-
مبتدا
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . مبتداء ] (اِ.) آغاز شده ، چیزی که در ابتداء واقع شده باشد.
-
گله
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) راهی که در میان دو کوه واقع شده باشد.
-
دارالمرز
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) [ ع - معر. ] (اِمر.) 1 - شهری که در مرز واقع شده باشد. 2 - نامی برای گیلان ، مازندران و استرآباد.
-
رسته
فرهنگ فارسی معین
(رَ تِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - صف ، قطار. 2 - دکان های واقع شده در یک ردیف در بازار. 3 - دسته و گروهی که هم شغل باشند.
-
حدث
فرهنگ فارسی معین
(حَ دَ) [ ع . ] (ص . اِ.)1 - امری که تازه واقع شده ، نو. 2 - امری که در سنت و شرع معروف نباشد . 3 - برنا، جوان . 4 - نوزاد. 5 - غایط .
-
منقوص
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کم کرده شده ، آن چه در وی نقصان واقع شود. 2 - در علم عروض : نقص آن است که از «مفاعیلن » معصوب نون بیندازی ، «مفاعیل » بماند به ضم لام و «مفاعیل » چون از «مفاعلتن » منشعب باشد، آن را منقوص خوانند. 3 - کلمه ای که آخر آن یاء ب...
-
اخرم
فرهنگ فارسی معین
(اَ رَ) [ ع . ] (ص .)1 - آن که بینی اش را سوراخ کرده باشند. 2 - شعری که در وزن آن «خرم » واقع شده باشد یعنی «فعولن » را «عولن » و به واژة اخرم اضافه شود. «مفاعلتن » را «فاعلتن » گویند.
-
اسم
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کلمه ای که به وسیلة آن چیزی یا کسی را می خوانند، نام . 2 - عنوان . 3 - شهرت ، آوازه . 4 - در دستور زبان فارسی قسمی از اقسام کلمه که بدان مردم یا جانور یا چیزی را نامند و معین کنند: مرد، زن ، خانه ، میز، کوه و دشت . ضح - د...