کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیئت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیئت
فرهنگ فارسی معین
(هَ ئَ) [ ع . هیئة ] (اِ.) 1 - شکل ، صورت ، حال ، کیفیت . 2 - علم نجوم .
-
جستوجو در متن
-
زی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) هیئت ، شکل .
-
ژوری
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) هیئت منصفه .
-
تحریریه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِّ) [ ع . ] (ص نسب .) مؤنث تحریری (منسوب به تحریر). ؛~هیئت ~: هیئت نویسندگان یک روزنامه ، یک مجله و مانند آن .
-
سیما
فرهنگ فارسی معین
(اِ) 1 - چهره ، قیافه . 2 - علامت ، هیئت .
-
طرز
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکل ، هیئت . 2 - سَبک ، روش .
-
کلوخه
فرهنگ فارسی معین
(کُ خَ یا خِ) (اِ.) هرچیز که به شکل و هیئت کلوخ باشد.
-
منصفه
فرهنگ فارسی معین
(مُ ص فِ) [ ع . منصفة . ] (اِفا.) مؤنث منصف . ؛ هیئت ~ در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند.
-
پلنوم
فرهنگ فارسی معین
(پِ لِ نُ) [ فر. ] (اِ.) مجمعی با شرکت کلیة اعضای رهبری یا هیئت مدیرة یک حزب یا سازمان سیاسی .
-
دولت
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) 1 - حکومت ، سلطنت ، هیئت وزیران . 2 - سعادت ، طالع . 3 - جاه ، مکنت . 4 - مدد، کمک .
-
رویه
فرهنگ فارسی معین
(یِ) (اِ.) 1 - روی ، صورت . 2 - شکل ، هیئت . 3 - نما، طرفِ بیرون هر چیزی . 4 - سطح .
-
رصدی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب ) 1 - عالم هیئت ، رصدکننده . 2 - راهدار، محافظ راه . 3 - باجگیر.
-
میسیونر
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ فر. ] (اِ.)عضو یک هیئت مذهبی اعزامی به ویژه کسیکه برای تبلیغ مسیحیت به کشورهای دیگر می رود.
-
وزیر
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - هر یک از اعضای هیئت دولت . 2 - رئیس وزارتخانه . 3 - فرزین ؛ در بازی شطرنج مُهرة بعد از شاه .