کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هوش
فرهنگ فارسی معین
(اِ) 1 - زیرکی ، آگاهی . 2 - عقل ، فهم . 3 - جان ، روان .
-
هوش
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) مرگ ، موت .
-
واژههای مشابه
-
بی هوش
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - کندذهن ، کندفهم . 2 - آن که طبیعتاً یا با داروی بیهوشی ، حواس خود را از دست داده باشد و درد را احساس نکند.
-
واژههای همآوا
-
حوش
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] (اِ.) گرداگرد، پیرامون .
-
جستوجو در متن
-
هش
فرهنگ فارسی معین
(هُ) (اِ.) هوش ، زیرکی .
-
یار
فرهنگ فارسی معین
(پس .) دارندگی : هوشیار (دارای هوش ).
-
بی هوشی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - بی هوش بودن . 2 - بی فراستی ، بی ادراکی . ؛ داروی ~دارویی که به واسطة آن شخصی را بی هوش کنند.
-
باهوش
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) آن که دارای هوش قوی است ، هوشمند.
-
قرنیطس
فرهنگ فارسی معین
(قَ طُ) [ معر. ] (اِ.) عقل ، فهم ، هوش .
-
کندذهن
فرهنگ فارسی معین
(کُ. ذِ) (ص مر.) کم هوش ، کودن .
-
از خود خالی شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ. شُ دَ) (مص ل .) قالب تهی کردن ، بی هوش شدن .
-
تباسیدن
فرهنگ فارسی معین
(تَ دَ) (مص ل .) بی خود گشتن ، از شدت گرما بی هوش شدن .