کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هنگام درو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حصد
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درو کردن محصول . 2 - (اِ.) درو.
-
درو
فرهنگ فارسی معین
(دِ رُ) (اِمص .) بریدن ساقه های گندم ، برنج و مانند آن .
-
جاخسوک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) داس ، ابزاری که با آن علف را درو کنند.
-
خسودن
فرهنگ فارسی معین
(خُ دَ) (مص م .) درو کردن .
-
حصاد
فرهنگ فارسی معین
(حَ یا حِ) [ ع . ] (مص م .) درو کردن .
-
حصید
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص .) آنچه که از مزرعه درو شده باشد.
-
درودن
فرهنگ فارسی معین
(دُ دَ) (مص م .) درو کردن ، بریدن گیاهان با داس .
-
دروگر
فرهنگ فارسی معین
(دِ رُ گَ) (ص .) درو کننده .
-
درویدن
فرهنگ فارسی معین
(دِ رَ دَ) (مص م .) درو کردن .
-
محصود
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) زراعت دروده ، درو شده .
-
برداشت کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ)(مص م .)1 - درو و جمع آوری محصول . 2 - تحمل کردن . 3 - تصور کردن ، تصور.
-
قصیل
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرآنچه از کشت مانند بوتة جو که سبز آن درو شود برای خوراک چهارپایان . 2 - جماعت ، گروه .
-
حشفه
فرهنگ فارسی معین
(حَ شْ فِ یا فَ) [ ع . حشفة ] (اِ.) 1 - ریشه های گیاه که پس از درو در زمین باقی ماند.2 - قسمت انتهای قدامی آلت مرد که کمی حجیم تر از تنه می باشد.
-
داس
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ابزاری آهنی و سرکج شبیه هلال ماه که دسته ای چوبی دارد، لبة آن تیز و دندانه دار است که با آن محصولات کشاورزی را درو می کنند.
-
منجل
فرهنگ فارسی معین
(مِ جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ابزاری که با آن گیاه را درو کنند، داس . ج . مناجل . 2 - نیزه ای که زخم فراخ وارد آورد. 3 - کشت درهم پیچیده .