کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هست و بود کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تقطیع
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاره پاره کردن . 2 - تجزیه کردن شعر به اجزا و ارکان عروضی برای معین کردن موزون یا ناموزون بود شعر. 3 - کنایه از: پیمودن .
-
گز
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (اِ.) واحد طول که در قدیم معادل 24 انگشت بود. ؛ ~نکرده پاره کردن کنایه از: کاری را نسنجیده و از روی بی فکر کردن .
-
چاشنی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - مزه کردن ، چشیدن . 2 - مزه کردن غذا توسط کسی که مأمور این کار بود، پیش از غذا خوردن پادشاه .
-
شیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - پستانداری است وحشی و گوشت خوار از راستة گربه سانان که بسیار نیرومند و چابک است . نر آن یال دارد. 2 - (عا.) موفق ، پیروز. ؛ ~ بچه کنایه از آن که با وجود جوانی بسیار شجاع و دلیر است . ؛~ کردن کسی برانگیختن آن کس ، تشجیع و تحریک ...
-
آتش انداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (ص فا.) 1 - کسی که کارش روشن کردن کورة آجرپزی و اجاق و تنور نانوایی و تون حمام و مانند آن بود. 2 - در قدیم کسی که به صف دشمن نفت و آتش پرتاب می کرد.
-
داغان کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) 1 - متفرق کردن ، پریشان ساختن . 2 - خرد کردن . ؛درب و ~ خرد و پریشان کردن .
-
بود
فرهنگ فارسی معین
(مص مر.) 1 - وجود. 2 - هستی ، سرمایه . بو دادن (دَ) (مص ل .) تفت دادن چیزی روی آتش ، مانند تخمه و فندق و پسته و بادام و ذرت .
-
اخوان الصفاء
فرهنگ فارسی معین
(اِ نُ صِّ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - برادران یکدل ، صوفیان . 2 - نام انجمنی از دانشمندان ایرانی که در میانة سدة چهارم هجری در بصره و بغداد تشکیل شد که هدف آنان هماهنگ کردن اسلام و حکمت و فلسفة یونان بود.
-
ماست مالی کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (حامص .) رفع و رجوع کردن ، لاپوشی کردن .
-
اوراق کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) (عا.) 1 - ورق ورق کردن ، اجزای چیزی را از هم جدا کردن . 2 - با ضربه از پای درآوردن ، ناقص کردن . 3 - روحاً و جسماً ذلیل و ناتوان کردن .
-
ساز کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) 1 - (مص م .) آماده کردن ، مهیا کردن . 2 - آفریدن ، بوجود آوردن . 3 - (مص ل .) قصد کردن و عزم کردن .
-
ازو جز کردن
فرهنگ فارسی معین
(اِ زُّ جِ کَ دَ) (مص ل .) (عا.) = از و چز کردن : طلب رحم کردن همراه تضرع و زاری .
-
تراز کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) تعیین کردن پستی و بلندی سطح چیزی و برطرف کردن آن .
-
ناز کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) 1 - (مص ل .) از روی عشوه و ناز خودداری کردن . 2 - کرشمه آمدن . 3 - به خود بالیدن و فخر کردن .
-
نر و لاس کردن
فرهنگ فارسی معین
(نَ رُ کَ دَ) (مص م .) (عا.) جور کردن و دسته بندی کردن چیزی .