کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هرزهگو و وِلِنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هرزه خایی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .)(حامص .) بیهوده گویی ، یاوه گویی .
-
هرزه درای
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (ص فا.) بیهوده گوی ، پرگوی .
-
هرزه گرد
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (ص فا.) آواره ، ولگرد.
-
هرزه مرس
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ رَ) (ص مر.) سگ ولگرد.
-
جستوجو در متن
-
لیوه
فرهنگ فارسی معین
(وَ یا وِ) (ص .) 1 - فریبنده و چاپلوس . 2 - لوس ، بی مزه . 3 - هرزه گو، هرزه گرد.
-
گو
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِ.) 1 - هرچیز گرد و گلوله مانند. 2 - گوی که آن را با چوگان بزنند.
-
لیم
فرهنگ فارسی معین
(ص .) شوخ و ظریف و بذله گو.
-
گفتمان
فرهنگ فارسی معین
(گُ تِ) (اِمص .) گفت و گو، مباحثه .
-
دیالوگ
فرهنگ فارسی معین
(لُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - مکالمه ، گفت و گوی دو جانبه . 2 - اثر ادبی که به صورت گفت و گو ارائه شود.
-
بادسنج
فرهنگ فارسی معین
(سَ) ( اِ.) 1 - ابزاری برای اندازه گیری شدت و سرعت باد. 2 - کنایه : از: بیهوده کار، یاوه گو.
-
کاهن
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (ص .) 1 - روحانی مصریان باستان ، بابلیان و یهودیان . 2 - فال گیر، غیب گو. ج . کَهَنَه .
-
بی
فرهنگ فارسی معین
1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک ، بی گفت و گو.
-
اجلاسیه
فرهنگ فارسی معین
(اِ یِ یا یَ) [ ع . ] (ص نسب .) مؤنث اجلاس ؛ دورة ~ دوره ای که در آن انجمن تشکیل می گردد و اعضای آن برای مشورت و گفت و گو گرد می آیند.
-
مصاحبه
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ بَ یا بِ) [ ع . مصاحبة ] نک مصاحبت . ؛ ~ مطبوعاتی ؛ رادیویی ؛ تلویزیونی : گفت و گو با شخصیت سیاسی ، فرهنگی ، ادبی ، علمی یا هر کس دیگر به منظور پخش از رادیو و تلویزیون یا درج در مطبوعات .