کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیکلآبکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نیکل
فرهنگ فارسی معین
(کِ) [ فر. ] (اِ.) فلزی است نقره ای رنگ و براق از خانوادة آهن و بسیار صیقل پذیر.
-
کاری
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص نسب .) 1 - فعال ، مفید. 2 - پهلوان و دلاور جنگی . 3 - بسیار مؤثر، کارگر.
-
اب
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پدر، ج . آباء. 2 - کشیش .
-
آب
فرهنگ فارسی معین
خفته (بِ خُ تِ) (اِمر.) 1 - آب راکد. 2 - ژاله . 3 - برف . 4 - تگرگ . یخ . 5 - شیشه ، بلور. 6 - شمشیر (در غلاف ).
-
آب
فرهنگ فارسی معین
دهان (بِ دَ) (اِمر.) آبی لزج و اندکی قلیایی که از غده های دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن می گردد، بزاق .
-
آب
فرهنگ فارسی معین
رز (بِ رَ)(اِمر.) 1 - شراب ، می . 2 - آب زهر.
-
آب
فرهنگ فارسی معین
خانه (نِ) (اِمر.) مستراح ، مبرز، مبال .
-
آب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) مایعی است شفاف ، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن ؛ o 2 H ، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب ، آتش ، باد، خاک » محسوب می شده . معانی کنایی آب : 1 - آبرو. 2 - جلا، درخشندگی . 3 - رونق . 4 - اشک . 5 - عرق . 6 - نازکی . ...
-
آب
فرهنگ فارسی معین
[ سر - عبر. ] ( اِ.) 1 - یازدهمین ماه از سال سریانی برابر با «مرداد ماه ». 2 - نام ماه یازدهم سالِ یهود.
-
آب
فرهنگ فارسی معین
ریختگی (تِ) (حامص .) آبروریزی ، افتضاح .
-
آیینه کاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) (اِمر.) نوعی تزیین داخلی ساختمان ، با چسباندن قطعه های کوچک آیینه به شکل های هندسی و گل و بته های مختلف .
-
آسان کاری
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) سهل گرفتن ، مساهله .
-
استخوان کاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(حامص .) خاتم سازی ، خاتم کاری .
-
ثواب کاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا . ] (حامص .)نیکویی ، عمل درخور پاداش نیک .
-
خاتم کاری
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع - فا. ] (حامص .) شغل و عمل خاتم کار، خاتم بندی .