کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوعی تار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فلات
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (اِ.) تار، تار پارچه . مقابل پود.
-
فرت
فرهنگ فارسی معین
(فَ رْ) (اِ.) تار، تار جامه .
-
تار
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) تیره ، تاریک .
-
تار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - رشته ، نخ . 2 - یکی از سازهای ایرانی با یک کاسه ، پنج تار و دسته ای بلند.
-
تا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - تار، مو. 2 - تار، سیم .
-
شه تار
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِمر.) اولین تار سازها.
-
بناغ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) 1 - تار ابریشم ، تار ریسمان . 2 - ریسمان خام که دور دوک پیچند.
-
تار و تنبک
فرهنگ فارسی معین
(رُ تُ بَ) (اِمر.) 1 - تار همراه تنبک . 2 - آلات ضرب و نوازندگی .
-
تار
فرهنگ فارسی معین
[ هن د . ] (اِ.) =تال : نام درختی است بلند و تناور در هندوستان با ساقه های بلند و برگ های درازی شبیه پنجة آدمی .
-
تاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) 1 - آبی که از درخت تار حاصل کنند و آن شربتی باشد که نشأة باده در سر آورد. 2 - درخت تار.
-
سه تار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) سازی است زهی مانند تار که کاسه اش کوچک تر است و با ناخن نواخته می شود.
-
انفست
فرهنگ فارسی معین
(اَ فَ) (اِ.) تار عنکبوت .
-
تاران
فرهنگ فارسی معین
(ص .) تار، تاریک .
-
تال
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) نک تار.
-
تنه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) تار عنکبوت .