کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نور قطبیدۀ دایره ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نورعلی نور
فرهنگ فارسی معین
(عَ لا) [ ع . ] (اِمر.)1 - روشنایی بر روشنایی . 2 - (کن .) دارای مزیتی علاوه بر مزیت سابق .
-
جستوجو در متن
-
شعاع
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نور خورشید. 2 - روشنایی ، پرتو. 3 - نصف قطر، خطی مستقیم از مرکز دایره به نقطه ای از محیط دایره .
-
نیم دایره
فرهنگ فارسی معین
( یِ رِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) منحنی ای معادل نصف محیط دایره ، قوسی بزرگ .
-
فرجاری
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ معر. ] (ص نسب .) پرگاری ، دایره ای .
-
مدور
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ وَّ) [ ع . ] (اِمف .) گرد، دایره ای .
-
افق
فرهنگ فارسی معین
(اُ فُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کرانه ، ناحیه . 2 - نیم دایره ای که در امتداد آن ، چشم کرة زمین را می بیند. ج . آفاق .
-
دارت
فرهنگ فارسی معین
(رْ) [ انگ . ] (اِ.) اسباب ورزش و بازی به صورت صفحه ای با دایره های تو در تو (یا شماره ) که توسط پیکانی از فاصله ای معین به سوی صفحه نشانه گیری می کنند.
-
چتری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) 1 - منسوب به چتر، مانند چتر. 2 - درخت یا بوته ای که شاخه - های آن مدور و مانند چتر باشد. 3 - زلف گسترده بر روی پیشانی به شکل نیم دایره .
-
شیر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ابزاری فلزی که به لوله های گاز یا آب برای باز یا بستن آن وصل می کنند. ؛ ~فلکه شیر قطع و وصل یا تنظیم جریان سیال با دستة دایره ای شکل .
-
شماره گذاری
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ) 1 - (اِمص .) تعیین کردن یا نوشتن شمارة چیزی . 2 - (اِمر.) دایره ای در ادارة راهنمایی و رانندگی که کارش تعیین شمارة وسیلة نقلیه هاست .
-
مندل
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (اِ.) مندله ، دایره ای که جادوگران و دعاخوانان به دور خود می کشند و در میان آن نشسته دعا یا افسون می خوانند.
-
گورن
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) [ تر - جغتابی ] 1 - حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد. 2 - نوعی اردوگاه که به وسیلة گردونه هایی - که به شکل دایره تنظیم کنند - سنگربندی شود.
-
مخروط
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) از اشکال هندسی شبیه به کله قند که قائده اش دایره است و به نقطه ای در بالا که رأس نام دارد منتهی می شود.
-
استواء
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برابر شدن ، مانند یکدیگر شدن . 2 - (اِمص .) قرار گرفتن ، استقرار. 3 - (اِ.) در جغرافیا دایره ای فرضی که مانند کمربندی زمین را به دو نیمکرة شمالی و جنوبی تقسیم می کند.