کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوبت 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نوبت خانه
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (اِمر.) نقاره خانه .
-
پنج نوبت زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) اظهار جاه و سلطنت کردن .
-
جستوجو در متن
-
گزک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) 1 - نوبت ، دفعه ، کرت . 2 - نوبت آب در زراعت (معمولاً در 8 یا 16 روز).
-
فراص
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (مص م .) مفارصه ، به همدیگر نوبت آب دادن .
-
نوبتی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .)نقاره چی . 2 - پاسبان . 3 - خیمه ، بارگاه . 4 - (عا.) از روی نوبت ، به نوبت .
-
عقبه
فرهنگ فارسی معین
(عُ قْ بَ) [ ع . عقبة ] (اِ.) 1 - نوبت . 2 - باقی - مانده هر چیزی .
-
پستا
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) 1 - اندوخته ، ذخیره . 2 - نوبت ، دفعه .
-
دور
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - گردش . 2 - حرکت دورانی چیزی . 3 - نوبت . 4 - پیرامون ، محیط . 5 - عصر، زمان .
-
وهله
فرهنگ فارسی معین
(وَ لِ) [ ع . وهلة ] (اِ.) 1 - نوبت ، دفعه . 2 - اوُل هر چیز.
-
پاس
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - نگهبانی ، حراست . 2 - رعایت ، احترام . 3 - یک نوبت از چهار نوبت شب . 4 - نگاهداشت ، حق شناسی . 5 - عمل حواله دادن کسی به جایی یا کس دیگری . ؛~ خاطر کسی را داشتن رعایت حال وی را کردن .
-
داو زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص ل .) 1 - به نوبت خود بازی کردن . 2 - ادعای امری کردن . 3 - نقش نشستن به مراد، به هدف رسیدن .
-
نوبه
فرهنگ فارسی معین
(نُ بِ) [ ع . نوبة ] (اِ.) 1 - نوبت . 2 - تب کردن یک روز در میان یا چند روز در میان .
-
پخت
فرهنگ فارسی معین
(پُ) ( اِ.) 1 - عمل یا فرایند پختن . 2 - هر یک از نوبت های پختن محصولی به ویژه آن چه در تنور یا کوره پخته می شود. 3 - لگد مطلقاً، خواه اسب بر کسی زند و خواه آدم و حیوانات دیگر.
-
درس
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) دانش آموزی ، آموزش . 2 - (مص م .) آموختن ، تعلیم دادن . 3 - (اِ.) هر بخش از کتاب که در یک نوبت آموخته شود ج . دروس .