کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمک کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی نمک
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (ص مر.) 1 - آن چه نمک ندارد. 2 - آن که شکل یا حرکاتش توجه کسی را جلب نکند.
-
ساده نمک
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نَ) (ص مر.) زیبا، بانمک .
-
نم نمک
فرهنگ فارسی معین
(نَ. نَ مَ) (ق مر.) اندک اندک .
-
نمک پرورده
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ وَ دِ) (ص مف .) کسی که با خرج دیگری پرورش یافته باشد.
-
نمک زار
فرهنگ فارسی معین
(نَ مَ) (اِمر.) 1 - جایی که در آن نمک بسیار است ، شوره زار. 2 - معدن نمک .
-
نمک سود
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مف .) گوشت یا هر چیز دیگر که آن را در نمک خوابانده باشند.
-
نمک شناس
فرهنگ فارسی معین
( ~. ش ) (ص فا.) سپاس گزار، وفادار.
-
نمک نشناسی
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ) (حامص .) ناسپاسی .
-
نمک گیر شدن
فرهنگ فارسی معین
(نَ مَ. شُ دَ) (مص ل .)(عا.) نان و نمک کسی را خوردن و مرهون آن شخص شدن .
-
جستوجو در متن
-
پاشویه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) شستن پای بیمار با آب گرم مخلوط به نمک یا خردل و مانند آن برای پایین آوردن تب بیمار.
-
ممالحت
فرهنگ فارسی معین
(مُ لَ حَ یا حِ) [ ع . ممالحة ] 1 - (مص ل .) هم سفره بودن . 2 - به یکدیگر اعتماد کردن . 3 - (اِمص .) هم سفرگی ، نمک خوارگی . 4 - اعتماد.
-
عرق
فرهنگ فارسی معین
(عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایعی که از تقطیر جوشاندة برخی ازگیاهان مانند بیدمشک ، کاسنی و ... به دست می آید. 2 - نوشابة الکل دار که از تقطیر کشمش ، انگور و... به دست می آید. 3 - مایعی مرکب از: آب ، نمک ، اوره و... که از غده های زیرپوستی ترشح می شود. ...