کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نفر
فرهنگ فارسی معین
(نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کس ، فرد. 2 - گروه ، گروه مردم . 3 - واحدی برای شمارش انسان ، شتر و درخت خرما.
-
نفر
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِمص .) رمیدگی ، دوری .
-
جستوجو در متن
-
پرس
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر. ] (اِ.) سهم غذا مخصوص یک نفر.
-
سوم
فرهنگ فارسی معین
(س وُُ) (ص .) در مرتبة سه . نفر سوم ، هفته سوم .
-
نفرات
فرهنگ فارسی معین
(نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نفر؛ افراد.
-
یوزباشی
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) فراشباشی ، فراشی که سر دستة صد نفر بود.
-
احدالناس
فرهنگ فارسی معین
(اَ حَ دُ نّ) [ ع . ] (ق .) هیچکس ، حتی یک نفر.
-
تحریش
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) فتنه انگیختن ، چند نفر را به هم انداختن .
-
تن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - بدن . 2 - جسم . 3 - نفر، شخص .
-
نیمکت
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) نوعی صندلی دراز و پهن که چند نفر بتوانند روی آن بنشینند.
-
قعب
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قدح بزرگ . 2 - کاسه ای که یک نفر را سیر کند.
-
لژیون
فرهنگ فارسی معین
(لِ یُ) [ فر. ] (اِ.) از تقسیمات ارتش روم که از سه هزار تا شش هزار نفر تشکیل می شد.
-
امیرتومان
فرهنگ فارسی معین
(اَ) [ ع - تر. ] (اِمر.) فرماندة قشونی قریب 000/10 نفر، امیر لشکر.
-
جوخه
فرهنگ فارسی معین
(جُ خِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - فوج ، گروه . 2 - کوچکترین واحد نظامی که تعداد افراد آن بیش از هشت نفر است .