کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نظارت
فرهنگ فارسی معین
(نَ رَ) [ ع . نظارة ] (اِمص .) 1 - نگریستن ، دیدن . 2 - مراقبت در انجام کاری .
-
واژههای همآوا
-
نضارت
فرهنگ فارسی معین
(نَ رَ) [ ع . نضارة ] (اِمص .) تازگی ، آبداری .
-
جستوجو در متن
-
آب پا
فرهنگ فارسی معین
(اِفا.) میرآب ، کسی که در تقسیم آب نظارت کند.
-
مترون
فرهنگ فارسی معین
(مِ رُ) [ انگ . ] (اِ.) کسی که سرپرستی و نظارت پرستاران را بر عهده دارد.
-
اولیگارشی
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) گروه سالار، حکومتی که اختیار آن در دست چند خانوادة مقتدر باشد، حکومت اقلیت بر اکثریت بدون نظارت اکثریت .
-
ناظر
فرهنگ فارسی معین
(ظِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نظرکننده ، بیننده . 2 - کسی که بر کاری نظارت و رسیدگی می کند. 3 - مباشر، کارگزار. ج . نظار.
-
مشروطه
فرهنگ فارسی معین
(مَ طِ) [ ع . مشروطة ] (اِمف .) حکومت دارای پارلمان که نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، دارای نظام مشروطیت .
-
دادستان
فرهنگ فارسی معین
(س ) (ص فا. اِ.) 1 - اجراکنندة عدالت . 2 - نمایندة دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است . 3 - مدعی العموم .
-
دیدار
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِمص .)1 - دیدن ، رؤیت . 2 - چهره ، سیما. 3 - بصیرت ، بینایی . 4 - (ص .) پدیدار، مریی . 5 - نظارت ، مصلحت .
-
خصوصی
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - شخصی ، داخلی . 2 - محرمانه و غیرعلنی . 3 - خاص ، ویژه . 4 - مربوط به اشخاص حقیقی و حقوقی خارج از نظارت یا حوزة کارهای دولت . مق دولتی .
-
سنتو
فرهنگ فارسی معین
(س نْ تُ) [ انگ . ] (اِ.) سازمان پیمان مرکزی . اعضای این پیمان - ایران ، انگلستان ، پاکستان و ترکیه - بوده اند که در 21 اوت 1959 جانشین پیمان بغداد شد. امریکا بر این پیمان نظارت داشت ، در مانورهای آن شرکت می کرد و به اعضای آن کمک نظامی می داد. ا...
-
انجمن
فرهنگ فارسی معین
(اَ جُ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - مجمع ، مجلس . 2 - گروه افرادی که برای هدفی مشترک گرد هم جمع شوند. ؛~ خیریه انجمنی از افراد نیکوکار برای کمک به افراد ناچیز و فقیر. ؛~اولیاء و مربیان انجمن متشکل از اولیاء دانش آموزان و مدرسه برای همکاری در جهت پیشرفت...