کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشان افتخار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آتش نشان
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (ص فا. اِمر.) 1 - مأموری که وظیفة او خاموش کردن حریق است . 2 - دستگاهی شامل مواد شیمیایی برای خاموش کردن حریق .
-
انگشت نشان
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (ص مر.) مشهور، شناخته شده .
-
شاه نشان
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (ص فا.) بر تخت رسانندة شاه .
-
نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص م .) سراغ دادن ، نمایاندن .
-
نشان کردن
فرهنگ فارسی معین
(نِ . کَ دَ) (مص م .) 1 - علامت گذاشتن . 2 - مهر کردن . 3 - نامزد کردن ، برگزیدن .
-
غم نشان
فرهنگ فارسی معین
(غَ. نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) تسکین - دهندة غم .
-
فتنه نشان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آرام - کنندة آشوب و غوغا.
-
جستوجو در متن
-
افتخار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فخر کردن . 2 - (اِمص .) نازش . ج . افتخارات .
-
ناز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - فخر، افتخار. 2 - غمزه ، کرشمه .
-
مفتخر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ خَ) [ ع . ] (اِمف .) دارای افتخار، سربلند.
-
فخر
فرهنگ فارسی معین
(فَ خْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)نازیدن ، مباهات کردن . 2 - (اِمص .) بزرگ منشی ، افتخار.
-
منافر
فرهنگ فارسی معین
(مُ فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - داوری کننده با دیگری در حسب و نسب . 2 - افتخار کننده . 3 - در فارسی : رماننده ، نافر؛ مق . ملائم .
-
مدال
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ فر. ] (اِ.) نشان ، نشان افتخار، نشان فلزی که برای قدردانی از خدمات کسی به او اعطا می شود.
-
غرور
فرهنگ فارسی معین
(غُ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فریب دادن . 2 - (مص ل .) به خود بالیدن . 3 - (اِمص .) تکبر، نخوت . 4 - فریفتگی . ؛~ ملی احساس سربلندی و افتخار نسبت به فرهنگ و توانایی های ملت خویش .