کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسبت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نسبت
فرهنگ فارسی معین
(نِ بَ) [ ع . نسبة ] (اِ.) 1 - خویشی ، قرابت . 2 - پیوستگی و ارتباط دو شخص یا دو چیز.
-
واژههای مشابه
-
نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) منسوب کردن ، انتساب دادن .
-
نسبت کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - نسبت دادن ، منسوب کردن . 2 - مخصوص کردن ، ویژه گردانیدن .
-
جستوجو در متن
-
منسوب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) نسبت داده شده ، دارای نسبت .
-
نزدیکی
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (حامص .) نسبت ،خویشاوندی .
-
انتساب
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نسبت داشتن . 2 - نسبت دادن .3 - (اِمص .)پیوستگی ، خویشی .
-
تنحل
فرهنگ فارسی معین
(تَ نَحُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نسبت دادن . 2 - شعر یا، نوشته ای را به خود یا کسی نسبت دادن . 3 - مذهبی را اختیار کردن .
-
فرافکنی
فرهنگ فارسی معین
(فَ فِ کَ) (اِمص .) 1 - خوی و خصلت هایی خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت دادن . 2 - تعارض ها و ستیزهای درونی خود را به دنیای خارج نسبت دادن .
-
منتمی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که خود را به کسی یا چیزی ، نسبت کند.
-
بازخوانده
فرهنگ فارسی معین
(خا دِ) (ص مف .) منسوب ، نسبت داده شده .
-
تأثیم
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) کسی را به گناه نسبت دادن .
-
حق الناس
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ نُ) [ ع . ] (اِمر.) حقی که افراد نسبت به یکدیگر دارند و باید رعایت کنند.
-
منحول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ مف .) سخن یا شعری که از دیگری باشد و به خود نسبت دهند.