کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نزدیک ترین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بهترین
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص عالی .) 1 - نیکوترین ، خوب ترین . 2 - زیباترین ، قشنگ ترین . 3 - شایسته ترین ، لایق ترین .
-
باس
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) 1 - بم ترین صدای مرد در موسیقی . 2 - بم ترین و بزرگترین ساز زهی در ارکستر.
-
آسیا
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِمر.) 1 - آسیاب . 2 - هر یک از دندان های عقب دهان ، که تعداد آن ها ده عدد در هر فک می باشد. 3 - (اِخ ) [ یو. ] بزرگ ترین و پرجمعیت ترین قارة دنیا.
-
عطارد
فرهنگ فارسی معین
(عُ رُ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تیر؛ کوچک ترین سیارة منظومه شمسی و نزدیک ترین سیاره به خورشید. 2 - در اساطیر یونان ، رب النّوع نویسندگی . 3 - در ادب فارسی دبیر فلک است .
-
کنتراست
فرهنگ فارسی معین
(کُ تْ ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تضاد احساسات و افکار و رنگ ها. 2 - میزان اختلاف میان روشن ترین و تیره ترین بخش یک تصویر.
-
آریا
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) مهم ترین شعبة نژاد سفید.
-
غاز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) کوچک ترین واحد پول در عهد قاجاریه .
-
ام القری
فرهنگ فارسی معین
( ~. قُ را) [ ع . ] (اِ.) 1 - مهم ترین و ارزش مندترین سرزمین . 2 - مجازاً مکه .
-
سوگلی
فرهنگ فارسی معین
(سَ گُ) [ تر. ] (ص مر.) 1 - محبوب ، عزیز دردانه . 2 - محبوب ترین زن حرمسرا.
-
شوکا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) کوچک ترین گوزن ایران از راستة جفت سمان دارای کفل سفید و دم کوتاه .
-
شنار
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) عار، ننگ . 2 - زشت - ترین عیب . 3 - در فارسی ، شوم ، نامبارک .
-
گات
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) = گاته . گات ها: سروده های زردشت ، قدیمی ترین بخش اوستا.
-
آندودرم
فرهنگ فارسی معین
(دُ دِ رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - درونی ترین لایه از سه لایة زایندة اولیة جنین جانور که بخشی از لولة گوارش و ریه ها و ساختارهای مربوط از آن پدید آید. 2 - درونی ترین لایة پوست که مانند غلافی بافت آوندی ریشه ها و برخی ساقه ها را در برگیرد، درون پوست . (فره ...
-
پیش کسوت
فرهنگ فارسی معین
(کِ وَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - مقدم ، پیشگام ، پیشرو، پیش قدم . 2 - یکی از مدارج طریقت ، آن که درجة پیش کسوتی دارد. 3 - قدیم ترین و بزرگ ترین پهلوان یک زورخانه که حق تقدم در پهلوانی دارد.
-
ارحم
فرهنگ فارسی معین
(اَ حَ) [ ع . ] (ص تف .) رحیم تر، بخشنده تر، مهربان تر. ؛ ~الراحمین بخشاینده ترین بخشایندگان ، بسیار رحم کننده .