کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نرممو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مو
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) درخت انگور.
-
مو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - رشد خارجی روی پوست به صورت رشته های محکم نخ مانند به ویژه رشته های رنگیزه داری که پوشش ویژة یک پستاندار است . 2- پوشش مویی یک جانور یا بخشی از بدن به ویژه پوشش مویی سر انسان . ؛~ی دماغ (کن .) مزاحم . ؛~ را از ماست کشیدن (کن .) بسیار دقی...
-
نرم
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ په . ] (ص .) 1 - لطیف . مق زبر. 2 - هرچیز کوبیده . 3 - صاف . 4 - خوشایند و دلنیشن . 5 - انعطاف پذیر. 6 - مهربان ، رئوف . 7 - آهسته ، آرام .
-
مو به مو
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (ق مر.) در کمال دقت ، دقیقاً.
-
آمیزه مو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) کسی که موهای سرش جوگندمی (سیاه و سفید) باشد.
-
قلم مو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ معر. فا. ] (اِمر.) قلم مودار مخصوص رنگ ، روغن که نقاشان به کار برند و آن انواع مختلف دارد.
-
نرم شامه
فرهنگ فارسی معین
(نَ مِ) (اِمر.) یکی از سه پرده ای است که مراکز عصبی واقع در جمجمه و مجرای ستون فقرات را مانند غلافی پوشانده است .
-
نرم کردن
فرهنگ فارسی معین
(نَ. کَ دَ) (مص م .) 1 - آرام کردن . 2 - کوبیدن ، له کردن .
-
نرم افزار
فرهنگ فارسی معین
(نَ اَ) (اِ.) مجموعه ای از برنامه ها و داده ها، کتابچة راهنما و مانند آن ها که بتوان آن را برای انجام کار مشخصی با استفاده از کامپیوتر به کار برد.
-
نرم بیز
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِمر.) غربالی که دارای سوراخ های ریز باشد.
-
نرم نرمک
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ مَ) (ق مر.) به تدریج ، آهسته آهسته .
-
زنخ نرم داشتن
فرهنگ فارسی معین
(بودن ) ( ~. نَ. تَ) (مص ل .) کنایه از: موافق بودن ، سازگار بود ن .
-
جستوجو در متن
-
لخت
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .)1 - (عا.)شل ، بی حال . 2 - تنبل و بیکاره . 3 - صفتی برای مو که نرم و افشان باشد. 4 - بسته ، منعقد.