کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نحو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نحو
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - طریقه ، راه . 2 - اسلوب ، روش . 3 - نام علمی است که موضوع آن اِعراب کلمات و قوانین درست نوشتن و درست خواندن است .
-
جستوجو در متن
-
اینچنین
فرهنگ فارسی معین
(چُ)(ق مر.)بدین نحو، به این طریق .
-
انحاء
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] جِ نحو. 1 - سوی ها. 2 - روش ها.
-
نحوی
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (ص نسب .) دانشمند علم نحو.
-
وقت گذرانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ ذَ) [ ع - فا. ] (حامص .) (عا.) سپری کردن زمان به هر نحو که پیش آید.
-
احسن
فرهنگ فارسی معین
(اَ سَ) [ ع . ] (ص تف .) نیکوتر، بهتر. ؛به نحو ~ به بهترین شیوه و طرز. ؛~التقویم بهترین شکل ، بهترین صورت .
-
باری
فرهنگ فارسی معین
(ق .)1 - یک بار، به هر حال ، در هرصورت . 2 - دست کم ، حداقل . ؛ ~ به هر جهت به هر نحو که باشد، هرطور که پیش آید.
-
اسانید
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.)1 - جِ اسناد. 2 - در علم نحو عبارتست از ایتاع و نسبت تامه بین دو کلمه ، مانند نسبت خبر به مبتداء.
-
چاتمه
فرهنگ فارسی معین
(مِ یا مَ) [ تر. ] (اِ.) وضع استوار چند تفنگ بر روی زمین بدین نحو که ته آن ها را با فاصلة کمی از هم روی زمین قرار و سر آن ها را به هم تکیه دهند تا به صورت مخروطی درآید.
-
تلجئه
فرهنگ فارسی معین
(تَ جِ ئِ) [ ع . تلجئة ] (مص م .) 1 - قرار دادن مال برای بعضی از وارثان دون بعض . 2 - واگذار کردن زمین خود به دیگری و بدین نحو تحت حمایت او درآمدن ؛ التجاء.
-
گل آرایی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص .) هنر ترکیب و تنظیم گل و متفرعات آن از قبیل برگ و شاخه در گلدان به کمک عناصر و عواملی از قبیل سنگ ریزه و کندة درخت و امثال آن به نحو متناسب .
-
ابتدا
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع ابتداء. ] (مص ل .) (اِ.) 1 - شروع و اول هرکار و هرچیز، آغاز، نخست . اول ، مبداء. مق انتها. 2 - آغاز کردن ، شروع کردن . 3 - در علم نحو عاری کردن لفظ از عوامل لفظی برای اسناد. ؛~ به ساکن الف - آوردن کلمه ای که حرف اول آن ساکن باشد. ب - بی ...
-
ترکیب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بر هم نشاندن چیزی بر چیزی . 2 - آمیخته کردن . 3 - (اِمص .) آمیزش ، اختلاط . 4 - در شیمی تبدیل چند جسم به جسم سنگین تر. 5 - در علم دستور تحلیل عبارت ها و جمله ها از لحاظ روابط کلمات طبق قواعد نحو. مق . تجزیه .
-
ابو
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (از اسماء سته ) (اِ.) اب ، پدر. ضح - در عربی در حالت رفعی این کلمه را به صورت «ابو» و در حالت نصبی «ابا» و در حالت جری «ابی » گویند و غالباً در آغاز کنیة مردان درآید مانند «ابن » و گاه در آغاز بعضی اسم های جنس . فارسی زبانان رعایت حالت...