کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نام تغییر دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نام آور
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (ص مر.) مشهور، معروف .
-
نام بردار
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (ص .) مشهور، نیک نام .
-
نام برده
فرهنگ فارسی معین
(بُ دِ) (ص مف .) ذکر شده ، مذکور.
-
نام و ننگ
فرهنگ فارسی معین
(مُ نَ) (اِمر.) آبرو، حیثیت .
-
جستوجو در متن
-
گرداندن
فرهنگ فارسی معین
(گَ دَ) (مص م .) 1 - تغییر دادن ، دگرگون کردن ، چرخاندن . 2 - به گردش درآوردن و تعارف کردن . 3 - تغییر جهت دادن ، برگرداندن . 4 - اداره کردن .
-
تحریف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گردانیدن . 2 - تغییر دادن اصل کلام .
-
دست آختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) دست برآوردن ، تصرّف کردن ، تغییر دادن .
-
برهودن
فرهنگ فارسی معین
(بَ هُ دَ) (مص ل .) نزدیک به سوختن رسیدن ، در اثر حرارت تغییر رنگ دادن .
-
تحویل
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جابه جا کردن . 2 - تغییر دادن . 3 - سپردن کاری یا چیزی به کسی .
-
تصحیف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خطا خواندن . 2 - تغییر دادن واژه با کاستن یا افزودن نقطه های آن .
-
تلوین
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رنگ به رنگ کردن . 2 - اسلوب سخن را تغییر دادن و متنوع ساختن . 3 - غذاهای گوناگون حاضر کردن .
-
دغل
فرهنگ فارسی معین
(دَ غَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تغییر دادن چیزی برای گمراه ساختن خریدار. 2 - مکر و حیله .
-
زوم
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] (اِ.) نوعی عدسی با فاصلة کانونی متغیر. ؛~ کردن الف - تغییر دادن فاصلة کانونی عدسی زوم برای تطبیق با موضوع مورد نظر عکاس یا فیلمبردار. ب - (مجازاً) خیره شدن ، با توجه نگاه کردن در چیزی .
-
نسخ
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) منسوخ ساختن و باطل کردن چیزی . 2 - (مص ل .) تغییر صورت دادن . 3 - یکی از شش خط اختراعی ابن مقله که قرآن را معمولاً با آن خط می نویسند.