کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامرغوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
انداختنی
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ)(ص .)بُنْجُل ، جنس نامرغوب .
-
لاشی
فرهنگ فارسی معین
(ص .) (عا.) 1 - نامرغوب . 2 - جنده ، فاحشه .
-
وازده
فرهنگ فارسی معین
(زَ دِ) (ص مف .) 1 - نامرغوب . 2 - مطرود، مردود.
-
آب کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) 1 - ذوب کردن . 2 - (عا.) به حیله جنس نامرغوب را فروختن .
-
آبداری
فرهنگ فارسی معین
1 - (حامص .) آبدار بودن ، شغل آبدار. 2 - طراوت ، تازگی . 3 - ( اِ.) نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می گرفت .
-
وازدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص م .) 1 - پس زدن ، رد کردن . 2 - جداکردن و کنار گذاشتن جنس نامرغوب .
-
جا
فرهنگ فارسی معین
زدن (زَ دَ) (مص م .) 1 - جنس بدلی یا نامرغوب را به جای مرغوب و اصلی به کسی دادن یا فروختن ، قالب کردن . 2 - از ترس ، نظر و تصمیم خود را عوض کردن . 3 - کسی را به جای دیگری معرفی کردن .
-
نحیت
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) شانه ، مشط . 2 - ناله ، فریاد. 3 - (ص .) لاغر کرده ، لاغر شده (شتر). 4 - تراشیده شده ، منحوت . 5 - نامرغوب ، نابکار.
-
نفتالین
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ فر. ] (اِ.) جسمی است که از قطران زغال سنگ بدست می آید جامد و سفید با بلورهای درخشان و بوی نافذ است . در صنایع رنگ سازی و عطرسازی به کار می رود. نوع ناخالص و نامرغوب آن برای دفع حشرات مفید است .
-
پیوند
فرهنگ فارسی معین
(پَ یا پِ وَ) (اِ.) 1 - پیوستگی ، اتصال . 2 - بستگی ، وصلت . 3 - خویشاوند، قوم . 4 - رشته هایی که ماهیچه ها را به یکدیگر متصل می کنند. 5 - وصل کردن شاخة درختی به درختی دیگر از همان نوع که میوه هایش نامرغوب است ، برای بهتر شدن میوه ها. 6 - ترکیب .
-
انداختن
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) افکندن ، پرتاب کردن . 2 - چیزی را به هدف زدن ، هدف قرار دادن . 3 - در جایی منزل کردن . 4 - راندن ، طرد کردن . 5 - فرش کردن ، گستردن . 6 - مقدّر ساختن .7 - (عا.) جنس نامرغوب را به جای جنس خوب فروختن ، کلاه گذاشتن . 8 - ط...
-
قالب
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پیکر، هیکل . 2 - شکل ، هیئت . 3 - آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش . 4 - واحدی برای قطعات بریدة معین ؛ قالب پنیر. 5 - جزو، رکن (علم عروض ). ؛ ~تهی کردن الف - بی نهایت ترسیدن...