کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناقص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناقص
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِفا.) ناتمام ، نارسا. ؛~العقل کم خرد، احمق . ؛ ~الاعضاء آن که در اعضای بدنش نقصی باشد. ؛ ~الخلقه آن که دارای نقص مادرزادی باشد. ؛ ~العضو آن که عضوی از اعضای بدنش ناقص باشد.
-
جستوجو در متن
-
سردستی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (ص .) سرسری ، ناقص .
-
شل
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (ص .) کسی که دست یا پایش ناقص باشد.
-
نارسا
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (ص فا.) ناقص ، کوتاه .
-
کل
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) کوتاه ، ناقص ، کند. مق - . تیز.
-
پشلنگ
فرهنگ فارسی معین
(پُ لَ) (ص .) هرزه ، بیهوده ، ناقص ، معیوب .
-
شلیدن
فرهنگ فارسی معین
(شَ دَ) (مص ل .) لنگ و ناقص راه رفتن .
-
نارسیده
فرهنگ فارسی معین
(ر دَ) (ص مف .) ناقص ، خام .
-
نواقص
فرهنگ فارسی معین
(نَ قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناقص .
-
معیوب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) عیب دار، ناقص .
-
آهومند
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص مر.) 1 - مریض ، بیمار. 2 - معیوب ، ناقص .
-
بعضاً
فرهنگ فارسی معین
(بَ ضَ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - به طور ناقص یا جزیی . 2 - به طور اتفاقی .
-
پارسنگ
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (اِمر.)نک پاسنگ . ؛ ~ برداشتن عقل کسی کنایه از: ناقص عقل بودن ، دیوانه بودن .
-
تنقیص
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کم شمردن . 2 - ناقص کردن .