کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناحیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ناحیه
فرهنگ فارسی معین
(یَ یا یِ) [ ع . ناحیة ] (اِ.) 1 - جهت ، کرانه ، جانب . 2 - مملکت ، کشور. ج . نواحی .
-
جستوجو در متن
-
حوضه
فرهنگ فارسی معین
(حُ ض یا ضَ)(اِ.) [ ع . ] 1 - ناحیه یا منطقه ای که آب های آن به یک جا می ریزد. 2 - ناحیه ای که از آب یک رودخانه مشروب می شود.
-
رجاء
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) ناحیه ؛ ج . ارجاء.
-
بلوک
فرهنگ فارسی معین
(بُ لُ) ( اِ.) 1 - ناحیه ای شامل چند قریه و ده . 2 - جماعت ، دسته .
-
بومی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) منسوب به بوم ، اهل محل ، اهل ناحیه ، محلی .
-
ختلان
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) نام ناحیه ای از بدخشان در ماورالنهر که اسبان خوب و زنان زیبارویش معروف بودند.
-
شعب
فرهنگ فارسی معین
(ش عْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دره . 2 - ناحیه . 3 - قبیله .
-
آب و هوا
فرهنگ فارسی معین
(بُ هَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) مجموع آثار جوّی اعم از سرماو گرما در یک شهر یا ناحیه .
-
امارت
فرهنگ فارسی معین
(اِ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) فرمانروایی . 2 - (اِ.) ناحیه ای که زیر فرمان امیری باشد.
-
بلد
فرهنگ فارسی معین
(بَ لَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شهر. ج . بلاد، بلدان . 2 - زمین ، ناحیه . 3 - آن که راه را می شناسد و دیگران را راهنمایی می کند.
-
بلده
فرهنگ فارسی معین
(بَ لَ دِ) [ ع . بلدة ] ( اِ.) 1 - شهر. ج . بلاد. 2 - ناحیه ، زمین .
-
ترشا
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (ص فا.) سوزشی که بر اثر ترشح اسید معده در مری و ناحیة سینه احساس می شود.
-
جرباء
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آسمان . 2 - ناحیه ای از آسمان که در آن فلک ماه و آفتاب می گردد. (به باور قدما).
-
جهت
فرهنگ فارسی معین
(جِ هَ) [ ع . جهة ] (اِ.)1 - سوی ، طرف . 2 - در علم جغرافی هر یک از جهات اربعه . 3 - روی . 4 - ناحیه . ج . جهات .