کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
می آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
می خوش
فرهنگ فارسی معین
(مِ یا مَ) (ص .) ملس ، ترش و شیرین .
-
جستوجو در متن
-
عامر
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) آباد کننده . 2 - اقامت کننده در جای آباد. 3 - (ص .) معمور، آبادان .
-
معمور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) آباد شده .
-
آباد
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] ( اِ.) جِ ابد؛ جاوید بودن ها.
-
تعمیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آباد کردن . 2 - مرمت کردن خرابی .
-
خراب آباد
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) کنایه از: دنیا.
-
آبادی
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (حامص . اِ.) 1 - عمران ، آبادانی . 2 - جای آباد. 3 - ده ، قریه .
-
دایر کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - به گردش انداختن . 2 - آباد کردن .
-
عمران
فرهنگ فارسی معین
(عُ مْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آباد کردن . 2 - (اِمص .) آبادانی ، آبادی .
-
آباد
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - معمور، دایر. 2 - مزروع ، کاشته . 3 - پر، سرشار. 4 - سالم . 5 - منظم ، سامان . 6 - شادمان ، خرم . 7 - مرفه .
-
استعمار
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آبادانی خواستن . 2 - (اِمص .) آباد کردن کشور به ظاهر و غارت و چپاول آن در نهان .
-
اعمار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - آباد یافتن زمین را. 2 - بی نیاز ساختن کسی را. 3 - چیزی را مادام العمر به کسی دادن .
-
دایر
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . دائر ] (ص . اِفا.)1 - گردنده . 2 - آباد، معمور. 3 - رایج ، متداول . 4 - گردان ، چرخنده . 5 - متعلق ، وابسته .
-
دایر شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - به گردش افتادن ، به جریان افتادن . 2 - آباد شدن ، معمور شدن .