کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میزان الف س ب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
میزان الحراره
فرهنگ فارسی معین
(نُ حَ رِ یا رَ) [ ع . میزان الحرارة ] (اِمر.) ابزاری است برای اندازه گرفتن درجه حرارت .
-
میزان پلی
فرهنگ فارسی معین
(پِ) [ فر. ] (اِمر.) = میزامپلی : تاب و حالت دادن مو.
-
جستوجو در متن
-
وه
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (صت .) کلمه ای است دال بر: الف - تعجب ، شگفتی . ب - تحسین ، آفرین .
-
تق
فرهنگ فارسی معین
(تَ یا تِ قّ) (ص .) صدایی که از شکستن چیزی یا برخورد دو جسم سخت یا افتادن جسمی به وجود می آید. ؛ ~و لق الف - نیمه تعطیل . ب - زهوار دررفته ، فرسوده . ؛ ~ ِ ~چیزی درآمدن الف - صدای چیزی درآمدن . ب - افشا شدن امری نهانی .
-
اسداس
فرهنگ فارسی معین
(اَ) [ ع . ] جِ سَدَس . ؛~ در اخماس زدن الف - شش در پنج زدن . ب - قمار کردن . ج - حیله کردن .
-
ایشان
فرهنگ فارسی معین
(ضم .) ضمیر شخصی ، منفصل (جمع ذوی العقول ). الف - فاعلی : ایشان گفتند، ایشان رفتند. ب - اضافی : کتاب ایشان ، خانة ایشان .
-
ت
فرهنگ فارسی معین
(ضم .) ضمیر متصل شخصی ، دوم شخص مفرد. و آن بر دو گونه است : الف - اضافی : کتابت . ب - مفعولی : گفتمت .
-
خرمگس
فرهنگ فارسی معین
(خَ. مَ گَ) (اِمر.) نوعی مگس که بزرگتر از مگس های معمولی است و دارای خرطومی کوتاه است . ؛ ~ِ معرکه الف - مزاحم . ب - بیگانه .
-
ستار
فرهنگ فارسی معین
(سَ تّ) [ ع . ] (ص .) بسیار پوشاننده . ؛~ العیوب الف - پوشانندة عیب ها. ب - صفتی از صفت های خدا.
-
لب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) سیلی ، تپانچه ، کاج . ؛ تو ~ رفتن شرمسار شدن ، خجل شدن . ؛ ~تر کردن الف - سخن گفتن . ب - چیزی نوشیدن . ؛ ~گزیدن تأسف خوردن .
-
ستان
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ په . ] (پس .) 1 - پسوند مکان . الف - به اسم ذات پیوندد دال بر بسیاری و فراوانی دارد: بوستان ، گلستان ، نیستان . ب - به اسم معنی پیوندد و افادة محل کند:فرهنگستان ، دادستان . ج - به اسم خاص پیوندد و افادة محل کند:بلوچستان ،کردستان ، افغانستان . ...
-
ابتث
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) [ ع . ] (اِ.) اصطلاحاً حروف هجای عربی را که به ترتیب «الف »، «ب »، «ث » مرتب شده و به «ی » ختم می شود «ابتث » نامند؛ مق ابجد. و ترتیب آن ها از این قرار است : أ ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی . ایرانیان در این میان ...
-
دامن
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) = دامان : 1 - بخش پایین جامه . 2 - کنارة هر چیز. 3 - گستره ، پهنه . 4 - آغوش ، بغل . ؛~آلوده بدکار، بدنام . ؛~از چیزی برافشاندن ترک آن چیز کردن . ؛ ~افشاندن الف - کوچ کردن ، سفر کردن . ب - ترک کردن ، روگرداندن . ؛~ به کمر زدن کنایه ا...
-
آب شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) (مص ل .) 1 - گداختن ، ذوب شدن . 2 - شرمنده شدن . 3 - ناپدید شدن . 4 - لاغر و نحیف شدن .5 - خجالت کشیدن . ؛از خجالت ~الف - بسیار شرمگین شدن . ب - رفتن آبرو.