کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میانجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میانجی
فرهنگ فارسی معین
(ص .) واسطه ، شفیع .
-
جستوجو در متن
-
واسط
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِفا.) میانجی .
-
وساطت
فرهنگ فارسی معین
(وَ طَ) [ ع . وساطة ] (اِمص .) میانجی - گری ، شفاعت .
-
کرانجی
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (ص .) کناره گیر. نقیض میانجی .
-
توسط
فرهنگ فارسی معین
(تَ وَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میان دو یا چند چیز واقع شدن ، در میان نشستن . 2 - میانجی شدن میان دو یا چند تن . 3 - (اِمص .) میانجی گری ، وساطت .
-
توسیط
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - میانجی گری کردن . 2 - چیزی را از وسط دو نیم کردن .
-
حکمیت
فرهنگ فارسی معین
(حَ کَ یَّ) [ ع . حکمیة ] (مص جع .) میانجی گری ، داوری .
-
پایمرد
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِمر.) 1 - شفیع ، میانجی . 2 - یاری دهنده . 3 - پیشکار، خدمتگذار.
-
پایندان
فرهنگ فارسی معین
(یَ) (اِ.) 1 - کفیل ، ضامن . 2 - کفش کن ، درگاه . 3 - میانجی کننده .
-
سفارت
فرهنگ فارسی معین
(س رَ) [ ع .سفارة ] 1 - (اِمص .) میانجی گری ، وساطت . 2 - شغل و وظیفة سفیر.
-
سفیر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرستاده . 2 - میانجی . 3 - نماینده یک دولت در کشور دیگر.
-
وسیط
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میانجی دو دشمن . 2 - آن که از لحاظ نسب خانوادگی میانه ولی از لحاظ قدر و منزلت بلندتر باشد.
-
واسطه
فرهنگ فارسی معین
(س طِ) [ ع . واسطة ] 1 - (اِفا.) میانجی . 2 - دلاُل . 3 - مرکز، ناحیه ، کرسی . 4 - شفیع . 5 - سبب ، علت ، انگیزه .