کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَّقَامِي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
باخرز
فرهنگ فارسی معین
(خَ) ( اِ.) مقامی از موسیقی .
-
جانشینی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) قائم مقامی .
-
منصوب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ مف .) 1 - برقرار شده . 2 - به شغل و مقامی گماشته شده .
-
مأموریت
فرهنگ فارسی معین
( ~ . یَّ) [ ع . ] (اِ.) کاری که انجام آن از سوی مقامی واگذار و خواسته شده است .
-
پیش کسوتی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - ع . ] (حامص .)1 - مقامی بالاتر از مرید و فروتر از شیخ . 2 - در ورزش ، کسی که بر دیگران سابقه بیشتری در آن ورزش دارد.
-
جامع الشرایط
فرهنگ فارسی معین
(مِ عُ شَّ یِ) [ ع . ] (ص مر.) دارای شرایط کافی برای انجام کاری یا پذیرش مسئولیتی یا داشتن مقامی .
-
راستاحسینی
فرهنگ فارسی معین
(حُ س ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - (عا.) راست و درست ، ساده و بی ریا. 2 - (اِمر.) مقامی است در موسیقی .
-
زیرافکن
فرهنگ فارسی معین
(اَ کَ) (ص مف . اِ.) 1 - تشک ، نهالی . 2 - مقامی است در موسیقی .
-
صاحب
فرهنگ فارسی معین
منصب ( ~ . مَ صَ) [ ازع . ] (اِمر.) کسی که دارای رتبه و مقامی دولتی باشد (اعم از کشوری و لشکری )، افسر.
-
شماس
فرهنگ فارسی معین
(شَ مّ) [ ع . ] (اِ.) از اصل سریانی به معنی خادم کلیسا، مقامی پایین تر از کشیش .
-
عراق
فرهنگ فارسی معین
(عِ یا عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ساحل ، کنارة آب . 2 - مقامی است در موسیقی .
-
گارد
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) گروه مسلحی که پاسداری از مکان یا مقامی را بر عهده داشته باشد یا در اجرای مراسم تشریفاتی شرکت کند، پاسگان (فره )، محافظ ، نگهبان .
-
نوا
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نغمه ، سرود. 2 - مال ، دارایی . 3 - نام مقامی از دوازده مقام موسیقی . 4 - گرو، گروگان . 5 - رونق .
-
بازوبند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) 1 - النگویی که به جای مچ بر بازو می بندند. 2 - نواری که به نشانة عزا، داشتن مأموریت ویژه ، عضویت در جایی یا داشتن مقامی در ورزش به بازو می بندند . 3 - دعا یا قرانی که بر بازو می بندند، تعویذ. 4 - نوعی زره بازو.
-
تازه
فرهنگ فارسی معین
(زِ) 1 - (ص .) نو، جدید. 2 - مجازاً خرم ، شاداب . 3 - بدیع . 4 - (ق .) اخیر، اخیراً. ؛~به دوران رسیده کنایه از: کسی که تازه به مقامی رسیده و خود را گم کرده ، ندید بدید، نوکیسه .