کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موم
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ماده ای است که زنبور عسل آن را تولید می کند و از آن برای خود خانه می سازد.
-
جستوجو در متن
-
قیرس
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ معر. ] (اِ.) موم ، شمع .
-
قیروطی
فرهنگ فارسی معین
[ معر - یو. ] (اِ.) = قیروتی : 1 - موم ، شمع . 2 - مرهمی که آن را از روغن گل سرخ و اکلیل الملک و زعفران و کافور و موم سازند.
-
نخل بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) [ ع - فا. ] (اِفا.) کسی که از موم یا کاغذ، درخت یا گل مصنوعی درست می کند.
-
پلمب
فرهنگ فارسی معین
(پُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعة سرب یا موم آب شده ای که برای جلوگیری از دستکاری و سوءاستفاده به سر پاکت یا در مغازه یا خانه یا مکان دیگری مهر شود، مهرو موم . (فره ). 2 - مجازاً به معنی تعطیل کردن و بستن جایی .
-
شمع
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - موم . 2 - آلتی که از موم یا پیه سازند و در میان آن فتیله ای قرار دهند و آن را برفروزند تا روشنایی دهد. 3 - آلتی در انتهای سیلندر و روی سرسیلندر که روی موتور اتومبیل نصب می شود.
-
اپیلاسیون
فرهنگ فارسی معین
(اِ یُ) [ فر. ] (اِمص .) عمل کندن یا از بین بردن موهای دست ، پا و جز آن ها به وسیله بند، موم و یا وسایل دیگر.
-
مومیایی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) جسدی که برای سالم ماندن آن ر ا بوسیلة مواد نگهدارنده مانند موم و مومیا پوشانده اند.
-
نخل بسته
فرهنگ فارسی معین
( ~ بَ تِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) درخت مصنوعی که از موم و کاغذ و پارچه درست شده باشد.
-
مشمع
فرهنگ فارسی معین
(مُ شَ مَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) اندود شده با موم ، مومی . 2 - نوعی پارچة نایلونی .
-
مهر
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِ.) 1 - آلتی از جنس فلز یا لاستیک که روی آن اسم شخص یا بنگاهی را نقش می کنند و از آن به جای امضاء در پای نامه ها و قراردادها استفاده می کنند. ؛ ~و موم کردن الف - بستن چیزی از طریق موم چسباندن به در آن و بعد مهر زدن به موم به طوری که به جز فرد...
-
ساده کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) 1 - سهل کردن ، آسان نمودن . 2 - پاک کردن ، خالی کردن . 3 - اطلس کردن ، ستردن نقش و نگار. 4 - ستردن موی ، تراشیدن موی . 5 - چیزی را از چیزی جدا کردن مثلاً طلا را از نقره و عسل را از موم .
-
مثل
فرهنگ فارسی معین
(مِ ثْ) [ ع . ] (حر رب .) مانند، نظیر، همتا. ج . امثال . ؛ ~ موم : بسیار نرم . ؛ ~ تیر : بسیار تند. ؛ ~ استخوان : بسیار لاغر. ؛ ~ بره :بسیار رام . ؛ ~ شیشه : بسیار شکننده . ؛ ~ آدم : شایستة آدمیزاد.
-
آبگیر
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - استخر، حوض . 2 - تالاب ، برکه . 3 - ظرفی که در آن آب یا گلاب ریزند. 4 - خادم حمام . 5 - کسی که سوراخ ظرف هایی م انند سماور یا آفتابه را با موم مذاب یا قلع می گرفت . 6 - گنجایش حوض یا هر ظرف دیگری .