کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موضع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موضع
فرهنگ فارسی معین
(مُ ض ) [ ع . ] (اِ.) محل ، جای . ج . مواضع .
-
واژههای همآوا
-
موزع
فرهنگ فارسی معین
(مُ وَ زِّ) [ ع . ] (اِفا.) توزیع کننده ، پخش کننده . ج . موزعین .
-
جستوجو در متن
-
مواضع
فرهنگ فارسی معین
(مَ ض ) [ ع . ] (اِ.) جِ موضع ؛ جاها، مکان ها.
-
موقع
فرهنگ فارسی معین
(مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) محل ، موضع . ج . مواقع .
-
اپوزیسیون
فرهنگ فارسی معین
(اُ پُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - موضع گیری مخالف در برابر یک نظریه یا سیاست . 2 - حزب یا جبهة مخالف ، گروه مخالف (فره ).
-
زفت
فرهنگ فارسی معین
(زِ فْ) (اِ.) نوعی صمغ گیاهی که بر روی پارچه می مالند، و برای معالجه بر موضع مورد نظر می چسبانند.
-
سیاه سرفه
فرهنگ فارسی معین
(سُ فِ یا فَ) (اِمر.) مرضی است عفونی و بسیار ساری که ویروسش بیشتر در حنجره ، قصبة الریه ، نایژه ها موضع می گیرد که باعث سرفه های شدیدی می شود.
-
وثی
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لغزش یافتن و برآمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن . 2 - معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند.
-
مغزی
فرهنگ فارسی معین
(مَ زا) [ ع . ] (اِ.) 1 - جنگ ، حرب . 2 - موضع غزو، میدان جنگ ؛ ج . مغازی .
-
کند
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ معر. ] = کنت : 1 - (پس .) محل و موضع و قریه و شهر و آن به صورت پسوند در اسامی امکنة ماوراءالنهر دیده می شود: اوزکند. 2 - (ص مف .) در ترکیبات به معنی «کنده » آید.
-
مخلخل
فرهنگ فارسی معین
(مُ خَ خَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) رخنه شده ، دارای رخنه . 2 - خلخال به پا کرده . 3 - (اِ.) موضع خلخال در ساق پا.
-
ایدئولوژی
فرهنگ فارسی معین
(دِ ئُ لُ) [ فر. ] (اِ.) انواع و اقسام سیستم های فکری و فلسفی و منجمله مذهب که به نو عی در تعیین خط مشی ، عمل یا موضع گیری معتقدان به آن ها در مسایل سیاسی - اجتماعی مؤثر باشد.
-
مثول
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به حضور آمدن ، به خدمت ایستادن . 2 - تشبیه کردن . 3 - افتادن از موضع و جای خود. 4 - چسبیدن به زمین . 5 - بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران .