کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرهدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مهره
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) (اِ.) 1 - گلولة کوچک از شیشه یا سفال و جز آن ها. 2 - نام هر یک از استخوان های کوچکی که در تشکیل ستون فقرات جانداران شرکت دارند.
-
دار
فرهنگ فارسی معین
و دسته (رُ دَ تِ) (اِمر.) (عا.) 1 - دسته ، گروه . 2 - اطرافیان شخص ، طرفداران .
-
دار
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) جایی که در آن سکونت کنند، سرای ، خانه .
-
دار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - چوبی که مجرمانِ محکوم به مرگ را از آن حلق آویز می کنند. 2 - درختی که میوه نمی دهد.
-
دار
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص فا.) 1 - در ترکیب گاه به معنی «دارنده » آید: آب دار، پول دار. 2 - در ترکیب به معنی «نگاهدارنده » آید: خزانه دار، راه دار.
-
آهار مهره
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) (اِمر.) آهار زدن و با مهره روشن و صیقلی کردن .
-
مهره باختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) 1 - بازی نرد. 2 - قمار، قمار کردن . 3 - حقه بازی کردن .
-
مهره باز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) قمارباز.
-
گل مهره
فرهنگ فارسی معین
(گِ مُ رِ) (اِمر.) 1 - گلوله و مهره ای که از گِل سازند. 2 - کرة زمین .
-
آیینه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند. 2 - سلمانی ، آرایشگر.
-
استخوان دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) کنایه از: آدم اصیل و خانواده دار.
-
پری دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص فا.) 1 - جن زده . 2 - دختری که واسطة بین پری افسا و جن قرار می گیرید.
-
پایه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص فا.)1 - بلندمرتبه ،صاحب - منصب .
-
پرده دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ. ص .) دربان ، حاجب ، کسی که در قدیم در دربار پادشاهان مسئول بار دادن بود.
-
پول دار
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) ثروتمند، غنی ، توانگر.