کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منطقۀ آتش به اختیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
منطقة البروج
فرهنگ فارسی معین
(مِ طَ قَ ةُ لْ بُ) [ ع . ] (اِ.) مسیر حرکت ظاهری خورشید در میان ستارگان را منطقه البروج می نامند که از دوازده برج تشکیل شده و خورشید در هر ماه در یکی از این برج ها قرار می گیرد.
-
جستوجو در متن
-
آتش پرست
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ رَ) (اِمر.) پرستندة آتش . کسی که آتش را پرستش کند. زرتشتیان را به دلیل آن که آتش را گرامی و محترم می دارند آتش پرست می گویند: آذرپرست و آذرکیش هم گفته شده .
-
سبیل کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) چیزی را به رایگان در اختیار همه گذاشتن .
-
آذرافروز
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) 1 - (ص فا.)افروزندة آتش ، آتش آفروز. 2 - ( اِ.) ظرفی سفالین که برای تند و تیز کردن آتش به کار می برده اند.
-
آتش بازی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) 1 - بازی با آتش . 2 - افروختن آلات و ادواتی که با باروت به صورت گوناگون ساخته می شود.
-
انحصارطلب
فرهنگ فارسی معین
( ~. طَ لَ) [ ع . ] (ص . اِ.) آن که می خواهد امتیازها و امکانات موجود را به تنهایی در اختیار داشته باشد.
-
گرده
فرهنگ فارسی معین
(گُ دِ) (اِ.) 1 - شانه ، دوش . 2 - کلیه . ؛بر ~ی کسی سوار شدن کنایه از: اراده و اختیار او را به دست گرفتن .
-
شرر
فرهنگ فارسی معین
(شَ رَ) [ ع . ] (اِ.) پارة آتش که به هوا پرد.
-
کبریت
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (اِ.) قطعه کوتاه و باریکی از چوب که انتهای آن به مواد آتش زا مثل گوگرد آغشته شده و بر اثر مالش یا اصطکاک با سطح زبر آتش می گیرد.
-
آستین سر خود
فرهنگ فارسی معین
(سَ خُ) (ص .) 1 - دارای آستین بدون حلقه که به صورت یک پارچه بریده و دوخته شده است . 2 - (کن .) خودسر، به اختیار و خواست خود. 3 - مستقل از دیگران .
-
آتش افروختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ تَ)(مص م .) کنایه از: آشوب و فتنه به پا کردن .
-
افروز
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِفا.) در کلمات مرکب به معنی افروزنده آید: آتش افروز، جهان افروز، دل - افروز.
-
پازند
فرهنگ فارسی معین
(زَ) ( اِ.) 1 - چوب آتش زنه . 2 - برگردان متون پهلوی به خط اوستایی .
-
پیهودن
فرهنگ فارسی معین
(پِ دَ) (مص ل .) = بیهودن : نیم - سوخته گشتن به وسیلة تابش آتش ؛ بیهودن .