کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملکآرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آرا
فرهنگ فارسی معین
[ ع . آراء ] ( اِ.) جِ رأی ؛ رأی ها، اندیشه ها.
-
ملک
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) فرشته . ج . ملایک ، ملایکه .
-
ملک
فرهنگ فارسی معین
(مَ لِ) [ ع . ] (اِ.) پادشاه ، صاحب ملک . ج . ملوک .
-
ملک
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پادشاهی . 2 - بزرگی ، عظمت .
-
ملک
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) آنچه در تصرف شخص باشد. 2 - زمین متعلق به شخص .
-
آرا (ی )
فرهنگ فارسی معین
(ری . اِفا.) در ترکیبات به جای «آراینده » آید: بزم آرا، جهان آرا، صف آرا.
-
بزم آرا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~.) (ص فا.) آن که مجلس عیش و مهمانی را آرایش می کند، بزم آراینده .
-
صف آرا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که صف سربازان را آرایش دهد.
-
یوسف آرا
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (ص فا.) بسیار زیباتر از یوسف ، که در زیبایی آرایش دهندة یوسف باشد.
-
ملک الموت
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ کُ لْ مَ) [ ع . ] (اِ.) عزراییل ، فرشته ای که جان انسان را می گیرد.