کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملا زم کسی بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عصا
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (اِ.) چوبدستی ، دستواره . ؛~قورت دادن کنایه از: بسیار جدی و خشک بودن ، نرمش نداشتن . ؛ ~ی دست کسی بودن کنایه از: تکیه گاه کسی بودن ، نگه دار و مددکار کسی بودن .
-
آیینة کسی بودن
فرهنگ فارسی معین
( ~ء کَ. دَ) (مص ل .) به طور محض در همة حرکات مقلد کسی بودن و از خود ابتکاری نداشتن .
-
شهید
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (ص .) کشته شده در راه خدا و دین و وطن . ج . شهدا. ج . شهدا. ؛ ~ کسی بودن سخت شیفتة کسی بودن .
-
اخم
فرهنگ فارسی معین
( اَ) (اِ.) اخمه ، آژنگ ، ترشرویی ، درهم کشیدگی ابرو از اوقات تلخی و بدحالی . ؛~ ~کسی توی هم بودن (عا.) عبوس بودن ، ترشرو بودن .
-
پارسنگ
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (اِمر.)نک پاسنگ . ؛ ~ برداشتن عقل کسی کنایه از: ناقص عقل بودن ، دیوانه بودن .
-
دیوانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ یا نَ) 1 - (ص مر.) همچون دیو، مانند دیوان . 2 - بی عقل ، بی خرد، مجنون . ؛~ء کسی بودن کنایه از: عاشق و بی قرار بودن کسی .
-
انحصار
فرهنگ فارسی معین
(اِ حِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - محدود بودن . 2 - مخصوص بودن کاری ، به کسی یا شرکتی .
-
پشت گرمی
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) (حامص .) 1 - به کسی متکی بودن ، اعتماد. 2 - مددکاری .
-
منت داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مرهون احساس کسی بودن .
-
هم آغوشی
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (حامص .) در بغل کسی بودن .
-
مرضات
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . مرضاة ] (مص ل .) از کسی خوشنود بودن .
-
دماغ
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) بینی . ؛ ~ چاق بودن کنایه از: تندرست و خوشحال بودن . ؛از ~ فیل افتادن کنایه از: خود را معتبر و والامقام پنداشتن ، متکبر بودن . ؛ ~ کسی سوختن کنایه از: ناکام و ناامید شدن .
-
سایه
فرهنگ فارسی معین
(یَیا یِ) [ په . ] (اِ.) 1 - محیط تاریکی که در اثر قرار گرفتن جسم تیره در برابر نور ایجاد می شود. 2 - پناه ، حمایت . 3 - شبح . ؛~ کسی را با تیر زدن کنایه از: سخت با او دشمن بودن . ؛زیر ~ کسی بودن مورد حمایت و توجه او بودن .
-
تطفل
فرهنگ فارسی معین
(تَ طَ فُّ) [ ع . ] (مص ل .) طفیلی بودن ، بدون دعوت همراه کسی به جایی رفتن .
-
روح
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] (اِ.) روان ، جان . ؛ ~ کسی خبر نداشتن مطلقاً بی اطلاع بودن .