کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملازم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملازم
فرهنگ فارسی معین
(مُ زِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - همراه ، نوکر. 2 - ثابت قدم . ج . ملازمان .
-
جستوجو در متن
-
کمردار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) خادم ، ملازم .
-
سلک
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (مص م .)1 - در کشیدن چیزی در چیزی . 2 - ملازم شدن با چیزی .
-
ملتزم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ زِ) [ ع . ] (اِ فا.) 1 - ملازم ، همراه . 2 - متعهد.
-
مرابط
فرهنگ فارسی معین
(مُ بِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - رابطه دارنده . 2 - مواظب و ملازم سرحد. 3 - مروج ایمان .
-
کمربند
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ) (اِمر.) 1 - تسمه ای از چرم و پارچه و هر آن چه بر کمر بندند. 2 - منطقه . 3 - نوکر، ملازم . 4 - (کن .) محبوب ، معشوق .
-
دوی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مریض ، ناخوش . 2 - آن که ملازم مکانش باشد. 3 - آن چه باطنش فاسد باشد. مکان ~: 1 - ناموافق برای صحت بدن . 2 - مکار، حیله گر.